[ یَ / یِ تَ ] (اِ مرکب) یک تخته. یک دست. (یادداشت مؤلف): اما چون سوگند در میان است از جامه خانه های خاص برای تشریف و مباهات یک تخت جامه از طراز خوزستان... برگیرم. (کلیله و دمنه).
لغتنامه دهخدا
[ یَ / یِ طَ رَ ] (اِ مرکب، ق مرکب) یک سو و یک کناره و در یک کنار. (ناظم الاطباء). - یک طرف افتادن؛ مقابل شدن. طرف شدن. (آنندراج). - یک طرف شدن؛ یک طرف افتادن. مقابل شدن. طرف شدن. (غیاث ...
[ یَ / یِ لِ گَ / گِ ] (ق مرکب) (اصطلاح عامیانه) یک لنگ پا. بر یک پا. - یک لنگه پا ایستادن؛ مصراً پافشاری کردن. با پافشاری. مصراً. || دست تنها. کسی که بدون کمک و معاون کاری را که قاعدتا ...
[ یَ / یِ بَ / بِ ] (ص نسبی) پلویی است که آن را چلوکش نکنند بلکه یک بار و در یک آب پزند و نقیض آن دوآبه است. (از لغت محلی شوشتر). کته. || لیمو و مرکبات و میوه ها که یک بار آب آن را گرفته ...
[ یَ / یِ هَ ] (ص مرکب) هم آهنگ. هم آواز. (یادداشت مؤلف). و رجوع به هم آهنگ شود.
[ یَ / یِ یِ شَ / شِ ] (ص نسبی) زمین که هر سال کاشته شود. مزرعه که هر سال در آن کشت کنند. مقابل چندآیشی. یک آیشی. (یادداشت مؤلف).
[ یَ / یِ یِ ] (ص نسبی) یک آیشه. (یادداشت مؤلف). رجوع یه یک آیشه شود.
[ یَ / یِ اَ ] (اِ مرکب) (از: یک + انداز، مخفف اندازه) جایی از کوه و کنار رودخانه و امثال آن را گفته اند که از بالا تا پائین برابر و هموار باشد چنانکه اسب و آدم و غیره بالا نتواند رفت و پایی ...
[ یَ / یِ اَ ] (ص مرکب) سروته یکی. که همه تن او را قطر واحد باشد. سرابون. (یادداشت مؤلف): زین سرابونی یک اندامی درشتی پردلی مغ کلاهی مغ رویی دیرآب و دورافشاره ای. سوزنی.
[ یَ / یِ ] (ص مرکب) در اصطلاح بنایان، به معنی برابر و مساوی. یک نواخت. هم باد. (یادداشت مؤلف). در یک امتداد.
[ یَ / یِ ] (ق مرکب) دفعهٔ واحد. یک هنگام. (ناظم الاطباء). یک دفعه. یک نوبت. یک کرت : چه باشد ار به وفا دست گیردم یک بار گرم ز دست به یک بار برنمی گیرد.سعدی. صد بار بدی کردی و دیدی ثمرش را ...
[ یَ / یِ رَ / رِ ] (ق مرکب) منسوب به یک بار. (ناظم الاطباء). یک دفعه. (یادداشت مؤلف). یک بار: به جولان و خرامیدن درآمد باد نوروزی تو نیز ای سرو روحانی بکن یک باره جولانی. سعدی. - کار ی ...