[ یُ ] (اِخ) شهری است به انگلستان در مغرب که حاکم نشین بشمار می رود. دارای ۸۴ هزار تن سکنه و کلیسایی بزرگ و زیبا و آراسته.
لغتنامه دهخدا
[ یَ گَ ] (ق) یرگس. حنان اللََّه. حاش للّه. حاشا. دورا. دوربادا. معاذاللََّه. (صحیح آن پرگست است). (یادداشت مؤلف): پس این زنان گفتند {/Bحََاشَ لِلََّهِ مََا هََذََا بَشَراً ۲۸-۳۲۱۲:۳۱/}[ ...
[ یَ ] (اِخ) نام شهر سمرقند. (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از برهان) (فرهنگ جهانگیری). رجوع به سمرقند شود.
[ یِ ] (اِخ) یریتسا. نام شهری به ارمنستان قدیم. (یادداشت مؤلف).
[ یِ ] (اِخ) نام محلی نزدیک بیت المقدس. (یادداشت مؤلف). در معجم البلدان اریحا آمده و وجه تسمیهٔ آن نسبت به اریحابن مالک بن ارفخشدبن سام بن نوح ذکر شده. و رجوع به یریحو و اریحا شود.
[ یَ ] (اِخ) قلعه ای به یمن در کوههای تیس. (از معجم البلدان). قصبهٔ مرکزی در سنجاق صنعاء یمن و در فاصلهٔ ۲۵ ساعت راه صنعاء واقع است. سکنهٔ آن ۶۰۰۰ تن و یک قلعه و چهار باب مسجد و ۱۲۰ باب د ...
[ یَ ] (اِ) گیاهی خاردار که به تازی ثمام گویند و آن را بر اطراف خیمه و دیگر جایها گذارند تا مردمان و جانوران آمد شد نتوانند نمود. (ناظم الاطباء). گیاهی باشد پرخار که بر اطراف خیمه و جایگاهی ...
[ یَ بَ ] (اِخ) دهی است از دهستان بشاریات بخش آبیک شهرستان قزوین واقع در ۳۹ هزارگزی باختری آبیک دارای ۲۸۴ تن سکنه آب آن از قنات و راه آن اتومبیل رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج ۱).
[ یَ بُ ] (اِ مرکب) ثمام. عرف. درخت یز. (یادداشت مؤلف): ضغبوس؛ شاخ یزبن. جلیلة؛ یک یزبن. امصوخة؛ برگ و شاخ یزبن. (منتهی الارب). و رجوع به یز شود.
[ یَ زَ تَ ] (اِخ) صورت ایزد در اوستا از ریشهٔ یز. (از مزدیسنا و ادب پارسی ص ۱۵۹). رجوع به ایزد و یزدان شود.
[ یَ ] (اِخ) شهرستان یزد یکی از شهرستانهای هفتگانهٔ استان دهم کشور در خاور استان دهم واقع و محدود است از شمال به دشت کویر، از جنوب به شهرستان سیرجان کرمان و بخش بوانات آباده، از خاور به دش ...
[ یَ ] (اِخ) دهی است از دهستان اشترجان بخش فلاورجان شهرستان اصفهان واقع در ۷ هزارگزی خاوری فلاورجان با ۱۱۴۶ تن سکنه. آب آن از قنات و راه آن اتومبیل رو و فرعی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایر ...