[ یَ رْ رَ ] (ع اِ) آتش. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء).
لغتنامه دهخدا
[ یَ تَ قَ ] (ص، اِ) آفریدگار. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ اشتنگاس). رجوع به آفریدگار شود.
[ یَ تَ ] (ترکی، ص مرکب) مهربان و رحیم و شفیق. (ناظم الاطباء).
[ یَ رَ ] (معرب، اِ) ضبط صحیح «یوح» به معنی خورشید، «یرح» است به لغت اهل تدمر که زبان آنها به زبان عربی بسیار شبیه بود. (از نشوء اللغه ص ۲۸). || این کلمه در زبان آشوری به معنی ماه (قمر) ...
[ یَ ] (معرب، اِ) یرح. رجوع به یرح شود.
[ یَ ] (ع اِ) یرخم. ترخم. کرکس نر. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء).
[ یُ ] (ترکی، اِ) یرت. یورد. یورت. جا. منزل. (یادداشت مؤلف). رجوع به یرت شود.
[ یَ ] (اِخ) نام پدر ادریس نبی. (یادداشت مؤلف) (ناظم الاطباء). رجوع به تاریخ سیستان ذیل ص ۴۲ و تاریخ گزیده ص ۲۵ و ۳۰ و ۱۳۰ شود.
[ یَ رَ ] (ع اِ) سختی. (منتهی الارب) (آنندراج). سختی و صلابت سنگ. (ناظم الاطباء).
[ یَ سَ ] (اِ) یرسه. شب پره خفاش. (ناظم الاطباء). رجوع به خفاش و شب پره و یرشفی شود.
[ یَ شَ ] (اِ) شب پرک. (آنندراج) (لغت فرس اسدی). شب پره. رجوع به شب پره و یرسقی شود.
[ یَ رَ ] (ترکی، اِ) به معنی یراغ است که اسب سواری کرده شده و آزموده باشد. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). یرق. یراغ. سوغانی. اسب آزمودهٔ ایلغاری. (یادداشت مؤلف): شتابنده را اسب صحراخرا ...