[ یَ رْ را ] (ع ص، از اتباع) از اتباع حران است. (ناظم الاطباء). حران به معنی تشنه از حر و نیز به معنی سخت حرون و سرکش است: «حرن الفرس» و حران و یران از آن است. (از معجم البلدان). و رجوع ب ...
لغتنامه دهخدا
[ یِ بَ ] (اسپانیایی، اِ) به عجمیهٔ اندلس به معنی گیاه است و آن شکستهٔ کلمهٔ لاتین هرباست. در زبان محلی اسپانیا این کلمه جزء اول بعضی اسامی گیاهان است مثل یربه شانه و غیره، و به معنی گیاه ...
[ یَ ] (ترکی، اِ) جربوز. بقلهٔ یمانیه. ضدح. (یادداشت مؤلف). رجوع به ترکیب بقلة الیمانیه در ذیل مادهٔ بقلة شود.
[ یَ ] (اِخ) ابن حنظلةبن مالک، پدر قبیله ای از تمیم و از آن قبیله است متمم بن نویرهٔ صحابی. (منتهی الارب).
[ یَ عی ی ] (اِخ) مالک بن عوف بن سعد... ابن یربوع یربوعی نصری، از مشرکان غزوهٔ حنین بود و درک فیض صحبت حضرت کرد. (از لباب الانساب).
[ یَ رْ رَ ] (ع اِ) آتش. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء).
[ یَ تَ قَ ] (ص، اِ) آفریدگار. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ اشتنگاس). رجوع به آفریدگار شود.
[ یَ تَ ] (ترکی، ص مرکب) مهربان و رحیم و شفیق. (ناظم الاطباء).
[ یَ رَ ] (معرب، اِ) ضبط صحیح «یوح» به معنی خورشید، «یرح» است به لغت اهل تدمر که زبان آنها به زبان عربی بسیار شبیه بود. (از نشوء اللغه ص ۲۸). || این کلمه در زبان آشوری به معنی ماه (قمر) ...
[ یَ ] (معرب، اِ) یرح. رجوع به یرح شود.
[ یَ ] (ع اِ) یرخم. ترخم. کرکس نر. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء).
[ یُ ] (ترکی، اِ) یرت. یورد. یورت. جا. منزل. (یادداشت مؤلف). رجوع به یرت شود.