[ یَ خوَرْ / خُرْ دَ ] (مص مرکب) سردمهری کردن و افسرده دلی. (غیاث) (آنندراج).
لغتنامه دهخدا
[ یَ قَ لْ یَ / یِ ] (اِ مرکب) قلیهٔ یخ. یخ به قطعات خرد شده. (یادداشت مؤلف).
[ یَ بَ ] (اِ مرکب) ژاله. جلید و تگرگ. (ناظم الاطباء). || (نف مرکب) یخ بسته. منجمد و فسرده : حوضه ای دارد آسمان یخ بند چند از این یخ فقع گشایی چند.نظامی. || (حامص مرکب) یخ بندان. فسردگی ...
[ یَ تَ ] (اِ مرکب) ابزاری که بدان یخ را می شکنند و می تراشند. (ناظم الاطباء). آلتی آهنین چون اره برای تراشیدن یخ پالوده و جز آن. داس گونه ای که بدان یخ تراشند پالوده و غیره را. ارهٔ درشت ...
[ یَ خوا / خا ] (نف مرکب) نوعی خرما در جیرفت. (یادداشت مؤلف).
[ یَ ] (نف مرکب) آن که یخ تهیه کند.
[ یَ فُ شِ نَ / نِ ] (اِخ) نام احمقی از اهالی نیشابور. (ناظم الاطباء). گویند در نیشابور گدایی سفیه بود که هرچه گدایی تحصیل کردی به یخ دادی و در جوالی گذاشته بر دوش گرفته گرد کوچه و بازار ...
[ یَ ] (نف مرکب) درهم شکنندهٔ یخ. (ناظم الاطباء) || یخ شکن. || مجازاً، کار بی حاصل کننده : ز بی پروایی یاران گر افتد بر دری کارم تمام روز باید در زدن یخ کوب را مانم. محمد سعید اشرف (از ...
[ یَ ] (اِ مرکب) انبری برای برداشتن یخ. انبرگونه ای که بدان یخ خرد در گیلاسها و لیوانها ریزند. انبر برای برگرفتن یخ و افکندن آن در ظرف آبخوری و شربتها و غیره. || قلابی برای ریختن قطعات ی ...
[ یَ ] (ص مرکب) یخ آگین. یخناک. یخ گرفته. یخ بسته. با یخ بسیار. آب حوض و رودخانه و استخر و جز آن که یخ بسته است : جهان را همه ساز چونین بود همه آبدانهای یخ گین بود.نظامی.
[ یَ ] (اِ مرکب) یخاو. (ناظم الاطباء). یخ آب. آب که از ذوب یخ حاصل شود. آب یخ. (یادداشت مؤلف). || آب که در آن یخ نهاده اند سرد شدن را. آبی که در آن یخ ریخته باشند. (یادداشت مؤلف). || ...
[ یَ ] (اِخ) ده مرکز دهستان یخاب بخش طبس شهرستان فردوس واقع در ۱۷۰۰۰ گزی شمال خاوری طبس و ۱۵۰۰۰ گزی باختر مالرو عمومی بردسکن. کوهستانی و گرمسیر و دارای ۱۰۸ تن سکنه است. آب آن از قنات و راه ...