[ رَ / رِ ] (اِ) اسم آلت مشتق است. مرکب از: گیر (گرفتن) +ه پسوند مکان و آلت. (از حاشیهٔ برهان چ معین). || سبد کوچک را گویند و آن ظرفی است که از چوب و نی و گیاه و امثال آن بافند. (برهان قا ...
لغتنامه دهخدا
(اِخ) گیرو. نام پهلوانی است ایرانی. (برهان قاطع) (فرهنگ جهانگیری). نام پهلوانی بود که از ده برای بهرام گور شتروارها نار و سیب و به و دسته گل آورد و در بزمگاه بهرام هفت جام می پیاپی بخورد ا ...
(اِ) مصحف گربان. (حاشیهٔ برهان چ معین). فدا باشد یعنی بدلی که خود را یا دیگری را بدان از بلا برهاند. (برهان قاطع) (آنندراج) (ناظم الاطباء). خونبها. فدا، و قربان. (ناظم الاطباء). مؤلف انجمن ...
(اِ) درخت صنوبر را گویند. (اشتنگاس) (آنندراج) (ناظم الاطباء). فیژ. غیژ نیز گویند. (شعوری ج ۲ ص ۳۱۰).
[ زَ ] (اِخ) شهر کوچکی است در نیمه راه قرنین. (در حاشیهٔ کویر و شمال باختری خاش) و فره واقع است. ابن حوقل دربارهٔ آن گوید: دهکده ها و کشتزارهای فراوان دارد زیرا در میان ولایتی حاصلخیز واق ...
[ زُ ] (اِخ) فرانسوا. سیاستمدار و تاریخ نویس فرانسوی که به سال ۱۷۸۷ به دنیا آمد. و کتابی به نام «تاریخ انقلاب انگلستان» نوشت. وی به سال ۱۸۷۴ درگذشت.
(اِ) موی بلند سر زنان است. (فرهنگ جهانگیری) (بهار عجم) (انجمن آرا) (آنندراج). صاحب برهان قاطع گوید: مخفف گیسو باشد که موی سر زنان است. (برهان قاطع). در اوستا گئسو یعنی دارندهٔ یا دارای گ ...
(اِخ) نام قریه ای است در شش فرسنگی مشرق فرک به فارس. (از فارسنامهٔ ناصری ص ۲۱۹).
[ سِ یَ / یِ ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) کلاه گیس. گیسوان ساختگی. گیس مصنوعی. گیس غیرطبیعی. گیس عملی. (یادداشت مؤلف).
[ بُ دَ / دِ ] (ن مف مرکب) گیسوبریده. زنی که به جرم تبهکاری یا جز آن گیسوان او را بریده باشند. لیکن در تداول امروز آن شدت معنی را از دست داده است و حتی زنان به خود نیز میگویند: من گیس برید ...
[ گُ بَ / بِ ] (ص مرکب) دارای گیسویی چون گلابتون. دارای گیسویی چون تارهای زر. مو بور. موطلایی. دختری که گیس گلابتون دارد. طلایی گیسوان. (از یادداشت مؤلف).
[ وَ ] (اِخ) دهی است از دهستان سنگر کهدمات بخش مرکزی شهرستان رشت. واقع در ۱۶هزارگزی جنوب خاوری رشت و ۸هزارگزی شمال دوشنبه بازار. محلی جلگه و هوای آن معتدل و مرطوب و سکنهٔ آن ۹۶۷ تن است. ...