(اِ) گویا کلمهٔ روسی صورت متداول گیلز است در میان فارسی زبانان و آن لولهٔ کاغذی است نازک و باریک که دو لب آن را به درازا به یکدیگر چسبانده اند تا توتون در آن کنند و سیگارت سازند. (یادداشت ب ...
لغتنامه دهخدا
[ دا یُ ] (اِخ) دُمنیکو. از مشهورترین و مبرزترین نقاشان هنرمند دورهٔ رنسانس ایتالیا (۱۴۴۹ -۱۴۹۴م.) بود.
[ رَ دَ / دِ ] (نف) نعت فاعلی از گرفتن. اخذکننده و دریافت کننده. (ناظم الاطباء). ستاننده. - خون گیرنده؛ که خونریز را به کیفر کشاند. که انتقام مقتول را از قاتل بستاند: گر بود دست من از دام ...
[ رَ دَ / دِ ] (حامص) عمل گیرنده. گیرش: در سگ گیرندگی اصل است. (یادداشت به خط مؤلف). || حالت و چگونگی گیرنده. گیرایی. جاذبیت: چشمهای او گیرندگی خاصی دارد. در آواز او گیرندگی نیست.
[ رَ / رِ ] (اِ) اسم آلت مشتق است. مرکب از: گیر (گرفتن) +ه پسوند مکان و آلت. (از حاشیهٔ برهان چ معین). || سبد کوچک را گویند و آن ظرفی است که از چوب و نی و گیاه و امثال آن بافند. (برهان قا ...
(اِخ) گیرو. نام پهلوانی است ایرانی. (برهان قاطع) (فرهنگ جهانگیری). نام پهلوانی بود که از ده برای بهرام گور شتروارها نار و سیب و به و دسته گل آورد و در بزمگاه بهرام هفت جام می پیاپی بخورد ا ...
(اِ) مصحف گربان. (حاشیهٔ برهان چ معین). فدا باشد یعنی بدلی که خود را یا دیگری را بدان از بلا برهاند. (برهان قاطع) (آنندراج) (ناظم الاطباء). خونبها. فدا، و قربان. (ناظم الاطباء). مؤلف انجمن ...
(اِ) درخت صنوبر را گویند. (اشتنگاس) (آنندراج) (ناظم الاطباء). فیژ. غیژ نیز گویند. (شعوری ج ۲ ص ۳۱۰).
[ زَ ] (اِخ) شهر کوچکی است در نیمه راه قرنین. (در حاشیهٔ کویر و شمال باختری خاش) و فره واقع است. ابن حوقل دربارهٔ آن گوید: دهکده ها و کشتزارهای فراوان دارد زیرا در میان ولایتی حاصلخیز واق ...
[ زُ ] (اِخ) فرانسوا. سیاستمدار و تاریخ نویس فرانسوی که به سال ۱۷۸۷ به دنیا آمد. و کتابی به نام «تاریخ انقلاب انگلستان» نوشت. وی به سال ۱۸۷۴ درگذشت.
(اِ) موی بلند سر زنان است. (فرهنگ جهانگیری) (بهار عجم) (انجمن آرا) (آنندراج). صاحب برهان قاطع گوید: مخفف گیسو باشد که موی سر زنان است. (برهان قاطع). در اوستا گئسو یعنی دارندهٔ یا دارای گ ...
(اِخ) نام قریه ای است در شش فرسنگی مشرق فرک به فارس. (از فارسنامهٔ ناصری ص ۲۱۹).