[ جُ ] (ص مرکب، از اتباع) دنگ و منگ. پریشان خاطر: دلم از دست خوبان گیج و ویجه مژه برهم زنم خونابه ریجه.باباطاهر.
لغتنامه دهخدا
[ جُ گُ ] (ترکیب عطفی، ص مرکب) حیران و بی زبان. سرگشته و خاموش.
[ جُ گُ گَ تَ ] (مص مرکب) سرگشته و حیران گشتن. سرگشته و خاموش شدن.
[ ئی یَ / یِ ] (اِخ) دهی است از دهستان ده سرد بخش بافت شهرستان سیرجان. واقع در ۸۶هزارگزی جنوب بافت و ۲هزارگزی باختر راه فرعی دولت آباد به بافت. محلی کوهستانی و هوای آن معتدل و سکنهٔ آن ۸۰ ...
[ نَ / نِ ] (ص) به معنی گیج باشد. (فرهنگ جهانگیری). رجوع به گیج شود.
(فرانسوی، اِ) در فارسی به معنی راهنمای شهر یا کشور به کار می رود.
[ وَ دَ ] (مص مرکب) به گیر آوردن. در تداول عامه، به دست آوردن. یافتن. دسترس یافتن. دست یافتن. پیدا کردن: خَبَش؛ جمع کردن و به گیر آوردن از اینجا و آنجا. (منتهی الارب). - امثال: مگر جهود گی ...
[ اُ دَ ] (مص مرکب) در تداول عامه، اسیر شدن. به دام آمدن. گرفتار شدن. مقید شدن. || در جایی گیر کردن. (یادداشت به خط مؤلف).
[ تَ ] (مص مرکب) (... کاری) در تداول عامه، مانع و سدی در آن بودن. مشکلی در آن بودن: گیر داشتن در کاری؛ در انجام دادن آن مشکلی دیدن. دشواری و اشکال در برآوردن آن داشتن.
[ رُ بَ ] (اِمص مرکب، اِ مرکب) از دو فعل امر «گیر» و «بند» و به معنی گیر و دار یا جنگ و رزم و درهم افتادگی دو سپاه یا دو دسته مردم متخاصم به کار رود. || گرفتن و بستن و مردم را دستگیر ساختن ...
[ رُ ] (اِمص مرکب، اِ مرکب) مرکب از: دو فعل گیر (گرفتن) به اضافهٔ واو عطف و فعل دار (داشتن). (حاشیهٔ برهان قاطع چ معین). اخذ و ضبط. || اختلاط بانگهای مبارزان، و شور و غوغای آنها. (ناظم ...
(نف) مرکب از: گیر (گرفتن) +الف پسوند فاعلی و صفت مشبهه. (حاشیهٔ برهان چ معین). گیرنده بسختی و محکمی و اخذکننده و با دست گیرنده. (ناظم الاطباء). گیرنده. (فرهنگ نظام) (فرهنگ شعوری) (انجمن آر ...