(اِ مرکب) مخفف گیاهستان. جایی که گیاه باشد. محلی که در آن گیاه روید. علفزار و کشتزار و چمنزار. زمینی گیاستان، یعنی گیاهستان و سرسبز.غ
لغتنامه دهخدا
(اِ) عناصر اربعه باشد. (فرهنگ شعوری ج ۲ ص ۳۱۲): غ باد باقی به دولت و عمرش غ تا موالید و این گیان برجاست.غ ابوالمعالی (از فرهنگ شعوری).غ مخصوص به این فرهنگ است. ظاهراً مصحف کیانا باشد. رجوع ...
(اِ) گیان. عناصر اربعه. (فرهنگ شعوری ج ۲ ص ۳۰۸). آخشیج. ظاهراً مصحف کیانا باشد. رجوع به همین کلمه شود: غ همه آزادگی است همت اوغ قهر کرده ست مر گیانا را.غ امیرخسرو (از فرهنگ شعوری).
(اِ) گیا. گیاغ. (از برهان)(انجمن آرای ناصری). حشیش و نبات. (فرهنگ شعوری ج ۲ ص ۳۱۴). رستنی کوچک از علف و بوته در مقابل درخت. (فرهنگ نظام). علف سبز و سبزه و نبات و علف خشک. (ناظم الاطباء). رُ ...
[ خوَرْ / خُرْ دَ ] (مص مرکب) یا گیا خوردن. خوردن نبات و علف خوردن. چریدن : گیا گر خورد جانور باک نیست چرا جانور جانور را چراست.منوچهری. گفت درویش من نخواهم چیز من توانم گیاه خوردن نیز.م ...
[ هِ سِ شُ ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) نام درختی است. (آنندراج). سریش. (برهان). گیاهی است خشک کننده و نجاران و صحافان بدان چسبانند. رجوع به سریشم شود.
[ خوا / خا رَ / رِ ] (حامص مرکب) عمل گیاه خوار. گیاه خوری. رجوع به گیاخوارگی شود.
[ خوَرْ / خُرْ ] (نف مرکب) گیاخوار. آنکه علف یا گیاه خورد. || (اِ مرکب) مرتع و چراگاه. گیاخوار. گیاه خورد: عیینةبن حصین مهتر بنی فزاره بود نزد پیغمبر (ص) آمد و گفت که مرا دستوری دهی تا ...
[ خوَ / خُ ] (حامص مرکب) گیاه خواری یا علفخواری. عمل گیاه خور. || عمل شخصی که پیروی از اصل گیاهخواری می کند. گیاه خواری. نبات خواری.
[ شِ ] (نف مرکب) آنکه گیاه شناسد. شناسندهٔ گیاهان و دانا به علوم گیاهشناسی. نباتی. (ذیل اقرب الموارد). نبات شناس. عَشّاب. (ذیل اقرب الموارد). حَشایِشی. متخصص در شناختن گیاهان. (از ذیل اقرب ...
(اِ مرکب) شیرهٔ گیاه. گیاشیر. رجوع به گیاشیر شود.
[ فَ ] (ص مرکب) مرکب از: گیاه + فش (ادات تشبیه). گیاه وش. مانند گیاه. شبیه به گیاه : سرو با قامتت گیاه فشی طشت مه با تو آفتابه کشی.نظامی.