[ رَ / رِ ] (نف مرکب) که به گوش رسد. (آواز و صدا) که شنیده شود. که فاصله چندان بود که آوا شنیده شود: آواز او گوش رس نبود.
لغتنامه دهخدا
[ سُمْبْ ] (اِ مرکب) هزارپا. (ذخیرهٔ خوارزمشاهی).
[ شِ ] (حامص مرکب) سُمعه. مقابل چشم دیدی. رئاء. (یادداشت مؤلف).
(اِ مرکب) رجوع به گوش شوی شود.
[ کُ ] (اِ مرکب) میلی سرپهن که پاک کردن چرک گوش را به کار است. هر چیز که بدان گوش را پاک کنند. میلهٔ باریک پلاستیکی که دو سر آن پنبه دارد و گوش را بدان پاک می کنند.
(اِ مرکب) گوشتاب. (ناظم الاطباء). گوشابه. رجوع به گوشتاب و گوشابه شود.
[ لَ ] (اِ مرکب) کرم هزارپا. (رشیدی). همان گوشخزک مرقوم که هزارپا باشد. (سروری ج ۳ ص ۱۲۱۴). گوش خارک. گوش خبه. گوش خز. گوش خزک. گوش خزه : قول ناصح به گوش دل داده می خلد هم چو پای گوشالنگ. ...
(اِ) عصیر و فشردهٔ انگور را گویند. (برهان). شیرهٔ انگور را گویند. (آنندراج) (انجمن آرا). || گوشه (شعوری)، اما شواهدی که آورده شاهد گوشانه است نه گوشان. رجوع به گوشانه شود.
[ گُ وِ ] (اِمص) گُوِش. گُوِشْن. گفتار. گویش : معجز پیغمبر مکی تویی به کنش و به منش و به گوشت. محمدبن مخلد سگزی (از تاریخ سیستان).
[ کَ دَ / دِ ] (اِ مرکب) نام طعامی و آشی است. (آنندراج). یک قسم طعامی که سنبوسه نیز گویند. || طعامی که از رودهٔ آگنده از گوشت و مصالح پزند. (ناظم الاطباء). گوشت آگند. گوشت آگنده. و رجو ...
[ تَ ] (ص مرکب) بداَدا. بدگوشت. (یادادشت مؤلف). نچسب. بدعنق. بدخلق.
[ تَ ] (حامص مرکب) عمل گوشت تلخ. بداَدایی. بدگوشتی. (یادداشت مؤلف). نچسبی.