[ گَ / گُ ] (اِ) در اوستا گوازه : گو(گاو) +از (راندن). گواز، لغةً به معنی گاو(ستور)ران. (فرهنگ ایران باستان ج ۱ ص ۱۸۶ حاشیهٔ ۹). (حاشیهٔ برهان قاطع چ معین). چوبی که بدان گاو و خر زنند، و خ ...
لغتنامه دهخدا
[ گُ زِ ] (ص) به طوری که جهانگیری نوشته به معنی واقع شده است. (شعوری ج ۲ ص ۳۲۰). این کلمه در نسخ خطی فرهنگ جهانگیری متعلق به کتابخانهٔ لغت نامه یافته نشد.
[ گَ زَ / زِ ] (اِ) به معنی گواز است (جهانگیری) (برهان)، و آن چوبی باشد که ستوران را بدان رانند. (برهان). جواز. غباز. غبازه. گواز. و رجوع به گواز و شعوری ج ۲ ص ۳۲۷ شود. || هاون چوبی. (بر ...
[ تالْ لا ] (اِخ) شهری از ایتالیا که در کنار رود پو واقع است و ۱۳۸۰۰ تن جمعیت دارد.
[ گَ ] (اِخ) دهی است از بخش قصرقند شهرستان چاه بهار که در ۱۳۰۰۰ گزی شمال قصرقند، کنار راه مالرو قصرقند به چانف واقع شده است. هوای آن گرم مالاریایی و سکنهٔ آن ۱۰۰ تن است. آب آن از رودخانه ...
[ ] (اِ) آهنگی است از موسیقی. رجوع به مجمع الادوار مهدیقلی هدایت نوبت ۳ ص ۹۸ شود.
[ گُ تَ ] (مص) هضم کردن. (ناظم الاطباء) (شعوری ج ۲ ص ۳۲۴).
[ گَ ] (اِخ) نام ولایتی است که فیروزهٔ کم بها سیرفام در آن پیدا میشود. (رشیدی). نام ولایتی است، و در آن فیروزهٔ سفیدرنگ کم بها به هم میرسد. (برهان). نام قدیم شهر کرمان است. (انجمن آرا) (آن ...
[ گُ ] (اِ) نوعی ماهی در دریای فارس. (یادداشت مؤلف).
[ گُ ] (اِ) گاله. پهلوی گوبال و گوال ، کردی جوهال ، طبری گوال (جوال)، مازندرانی کنونی گوال ، گال ، غال ، گلپایگانی گوال (کیسه ای که در آن پِهِن ریزند)، معرب آن جوال. (حاشیهٔ برهان قاطع چ ...
[ گُ ] (نف، ق) در حال گوالیدن. مُتَرَعرِع. و رجوع به گوالانیدن و گوالیدن شود.
[ گَ ] (اِخ) دهی است جزء دهستان زنجانرود بخش مرکزی شهرستان زنجان که در ۸ هزارگزی باختری شهر زنجان، کنار راه آهن تبریز به زنجان واقع شده است. هوای آن سرد و سکنهٔ آن ۲۸۳ تن است. آب آن از زن ...