[ گُ دَ ] (اِخ) نام کوهی است از کوههای لاریجان. (ترجمهٔ سفرنامهٔ مازندران و استرآباد رابینو ص ۲۰۹).
لغتنامه دهخدا
[ گُ شُ دَ ] (مص مرکب) خَسار. خَسر. خُسران. خَساره. (منتهی الارب). ضَلالة. (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی). خُسر. خَسَر. (تاج المصادر) (دهار). غَوایت. غَی. (ترجمان القرآن ترتیب دادهٔ عاد ...
[ گُ گَ دَ ] (مص مرکب) به بیراهه انداختن. سرگردان کردن. اغواء [ اِ ] . (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی). و رجوع به گمراه و گمراه کردن شود.
[ گُ گَ تَ ] (مص مرکب) غَیّ. غَوایة. (منتهی الارب). گمراه شدن. گمراه گردیدن. و رجوع به گمراه و گمراه شدن و گمراه گردیدن شود.
[ گُ رُ نَ / نِ ] (اِ مرکب) جایی که در آن خراج گمرک از مال التجاره می گیرند. (ناظم الاطباء). باژخانه. راه دارخانه. باجگاه. باژستان. و رجوع به گمرک شود.
[ گُ رُ کُ نَ / نِ ] (اِخ) دهی است از دهستان قوره تو از بخش مرکزی شهرستان قصرشیرین که در ۶۰۰۰گزی شمال قصرشیرین، کنار رودخانهٔ قوره تو در مرز ایران و عراق واقع شده است. هوای آن گرم و سکنه ...
[ گُ ] (اِخ) طایفه ای از طوایف ناحیه سرحدی بلوچستان که مرکب از ۳۰۰ خانوار است. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص ۹۶).
[ گُ مِ تَ ] (اِخ) دهی است از بخش روانسر شهرستان سنندج که در ۱۱۰۰۰ گزی جنوب باختری روانسر و ۴۰۰۰ گزی باختر راه فرعی روانسر به سنجابی واقع شده است. هوای آن سرد و سکنهٔ آن ۳۵۰ تن است. آب آن ...
[ گُ شُ دَ / دِ ] (ن مف مرکب) مفقود. فقید. یاوه. یافه. هرزه. خله. گم گشته. (یادداشت مؤلف). ضالَّة. (دهار) (منتهی الارب). ضالَّ. (ترجمان القرآن): ای گمشده و خیره و سرگشته کسایی گواژه زده ب ...
[ گُ ] (ص مرکب) بی نام و نشان. (آنندراج). بی نام. خامل. خامل ذکر. خامد. قَبور. (منتهی الارب): نیمه شب پنهان بکوی دوست گمنامان شوند شهره نامان را مسلم نیست پنهان آمدن. خاقانی (دیوان چ سجادی ...
[ گُ مَ / مِ ] (اِ) نام رستنیی باشد مانند رازیانه و آنرا گوسفند و شتر و دواب خورند و بعربی قزاح گویند. (برهان).
[ گُ کَ دَ ] (مص مرکب) گمیزیدن. گمیختن. شاشیدن : با چنین دل چه جای باران است کابر بر تو گمیز هم نکند. سنایی غزنوی (از حاشیهٔ برهان قاطع چ معین).