[ گُ دَ / دِ ] (حامص مرکب) هراسان شدن. (غیاث اللغات) (آنندراج).
لغتنامه دهخدا
[ گُ سَ مَ ] (اِ مرکب) دارکوب. (یادداشت مؤلف).
[ گُ گَ تَ / تِ ] (حامص مرکب) ضلال. گمراهی. گمرهی. گمشدگی.
[ گُ ] (اِ) چمچه. (جهانگیری) (فرهنگ رشیدی). کفگیر بزرگ. (ناظم الاطباء): اگر از طعامش دهد یک گمار نهد بار منت به دوشت هزار. میرنظمی (از شعوری ج ۲ ورق ۳۱۸).
[ گُ ] (نف، ق) در حال گماردن.
[ گُ قَ ] (اِخ) دهی است از دهستان بلوک شرقی بخش مرکزی شهرستان دزفول که در ۲۵هزارگزی جنوب شرقی دزفول و ۳هزارگزی جنوب باختری شوشتر به دزفول دشت واقع شده است. هوای آن گرم و سکنه اش ۱۰۰ تن اس ...
[ گُ رَ دَ / دِ ] (حامص) عمل گماردن.
[ گُ ] (اِ) نوعی جوهر. نوعی لؤلؤ. جمان: گفته شده در جمان اینکه فارسی معرب شده است. اگر چنین باشد او را از گمان باید دانست و ظن این است که او یا لؤلؤ است یا مشبه به لؤلؤ و بیشتر متمایل به ...
[ گُ اَ ] (نف مرکب) سبب سوءظن. باعث بدگمانی. مورد تهمت : آن گمان انگیز را سازد یقین مهرها انگیزد از اسباب کین.مولوی.
[ گُ پَ ] (نف مرکب) عذرپذیر. (از آنندراج): زآن سه نکته که گوش گیر شدش دل نازک گمان پذیر شدش. میرخسرو (از آنندراج).
[ گُ ] (اِخ) دهی است از دهستان ازومدل بخش ورزقان شهرستان اهر که در ۲۵هزارگزی جنوب باختری ورزقان و سه هزارگزی ارابه رو تبریز به اهر واقع شده است. هوای آن معتدل و دارای ۱۱۴۶ تن سکنه است. آب ...
[ گُ نَ / نِ ] (اِ) چاه اولی را گویند که چاه کنان بجهت دانستن اینکه زمین آب دارد و آب آن چه مقدار دور است میکنند. (برهان) (جهانگیری) (آنندراج). نخستین چاه کاریز که به جهت دانستن آب که چه مق ...