[ گَ لَ / لِ ] (اِخ) ناحیه ای از محال سبعه جزء ولایت خمسه است. (جغرافیای غرب ایران ص ۱۱۶).
لغتنامه دهخدا
[ گَ لَ / لِ خَ ] (اِخ) (ناحیهٔ...) میانهٔ جنوب و مشرق فرگ است. درازی آن از تنگ رودرتا محاذی تاشکت طارم هشت فرسنگ [و] پهنای آن از نیم فرسنگ نگذرد. محدود است از جانب مشرق و شمال به ناحیه ط ...
[ گَ لَ / لِ گَ لْ لَ / لِ هِ سَ عَ / عِ ] (اِخ) (رودخانهٔ...) آبش شیرین مایل به شوری است. رودخانه مرز چندین ده را آب دهد و چون به ناحیهٔ گله گاه رسد از تنگ رودَر گله گاه بیرون رفته به آب ...
[ گِ لَ / لِ گُ ] (حامص مرکب) شکایت کردن به دوستی یا دیگری. شکایت نرم و ملایم.
[ ] (اِخ) دهی است از دهستان سلطانیه قسمت طارم سفلی. (نزهة القلوب ص ۶۵).
[ گَ لَ / لِ / گَ لْ لَ / لِ یِ مُ ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) یکنوع پرده ای است که هر نقشی که در آن است تصویر پرندگان است. گله بمعنی پرده است و هنگامی که دسته ای از مرغان در آسمان پرواز کنن ...
[ گُ / گَ ] (اِ) در اوستا گَرَه (گلو)، پهلوی گروک ، سانسکریت گَلَه ، لاتینی گولا، ارمنی کول (فروبرده، بلعیده)، کردی گَرو، افغانی غاره ، غرئی (گردن، قصبة الریه)، استی قور (غیرقطعی)، سنگلی ...
[ گَ ] (اِخ) دهی است از دهستان اوجان بخش بستان آباد شهرستان تبریز واقع در ۵هزارگزی خاور بستان آباد و ۵هزارگزی راه شوسهٔ اردبیل به تبریز. هوای آن سرد و دارای ۳۳۳ تن سکنه است. آب آن از چشمه ...
[ گُ / گَ سُ ] (اِ مرکب) مری و آن معدهٔ آدمی و شکمبهٔ حیوان است چسبیده به حلقوم. (ولف). غلقمه. (منتهی الارب): فؤاد؛ آنچه به گلو سرخ آویخته باشد از گلو و شش و دل. (منتهی الارب).
[ گَ ئی یَ ] (اِخ) ده کوچکی است از دهستان اسفندقهٔ بخش ساردوئیهٔ شهرستان جیرفت واقع در ۷۹۰۰۰گزی جنوب ساردوئیه و ۱۰۰۰۰گزی خاور راه فرعی بافت به جیرفت. دارای ۲۵ تن سکنه است. (از فرهنگ جغراف ...
[ گُ ] (اِ) نام یکی از محصولات بلوط و این نام در سردشت متداول است. (مؤلف). قلقاف. گل گاو.
[ گَ ] (اِخ) دهی است از دهستان طبس مسینا بخش درمیان شهرستان بیرجند واقع در ۹۲هزارگزی جنوب خاوری درمیان و ۱۵هزارگزی شمال خاوری درح. هوای آن گرم و دارای ۲۰۰ تن سکنه است. آب آن از چشمه و محص ...