[ گُ شَ ] (اِخ) دهی است از دهستان ریوند بخش حومهٔ شهرستان نیشابور واقع در ۲۸هزارگزی جنوب نیشابور. هوای آن معتدل و دارای ۱۹۵ تن سکنه است. آب آن از قنات و محصول آن غلات است. شغل اهالی زراع ...
لغتنامه دهخدا
[ گُ شَ ] (اِخ) دهی است از دهستان شهردیران بخش حومهٔ شهرستان مهاباد واقع در ۳۰هزارگزی شمال خاوری مهاباد و ۱۰هزارگزی شمال باختری مهاباد به میاندوآب. هوای آن معتدل و دارای ۴۰۰ تن سکنه است. ...
[ گُ شَ ] (اِخ) دهی است از دهستان ماروسک بخش سرولایت شهرستان نیشابور واقع در ۳۶هزارگزی شمال خاوری چکنهٔ بالا. هوای آن معتدل و دارای ۸۳ تن سکنه است. آب آن از قنات و محصول آن غلات است. شغل ...
[ گُ شَ ] (اِخ) نام جدیدی است که برای طبس تعیین شده است. رجوع به طبس شود.
[ گُ شَ نِ دِ لَ ] (اِخ) اسمش سعداللََّه، ملقب به شاه گلشن بوده و ارادت خود را در خدمت مولانا شیخ عبدالاحد نوادهٔ شیخ احمد هنرمندی تربیت نموده. گویند با وجود تأثیر و تصرف در نفوس مشیخه قبو ...
[ گُ شَ ] (اِخ) دهی است از دهستان سهندآباد بخش بستان آباد شهرستان تبریز واقع در ۲۹هزارگزی جنوب باختری بستان آباد و ۲۶هزارگزی راه شوسهٔ میانه به بستان آباد. هوای آن سرد و دارای ۱۵۰ تن سکن ...
[ گُ شَ ] (نف مرکب) باغبان. (آنندراج). || سخت سرخ. حنایی روشن. سرخ همچون گل گلستان : چو بشنید پرویز برپای خاست یکی جام می گلشن آرای خواست که بود اندر آن جام یک من نبید به یک دم می روشن ...
[ گُ شَ هْ ] (اِخ) معشوقهٔ ورقه است. (برهان) (جهانگیری). صحیح آن گلشاه است. رجوع به گلشاه شود.
[ گُ شَ ] (اِخ) نام زن پیران ویسه است که سپهسالار افراسیاب باشد. (برهان) (آنندراج): که نگشاید این بند من هیچکس گشاینده گلشهر خواهیم و بس.فردوسی. بیاورد گلشهر دخترشْ را نهاد از بر تارک افس ...
[ گُ شِ کَ ] (اِ مرکب) مرکبی از شکر و برگ گل و بهترین آن آفتابی است و گاهی بجای قند، شهد اندازند و آنرا گل انگبین خوانند و جلنجبین معرب آن است. (آنندراج). گلقند. (غیاث). مرکب از گل و شکر، م ...
[ گَ لَ ] (اِخ) دهی است از دهستان پیران بخش حومهٔ شهرستان مهاباد واقع در ۵۷هزارگزی باختر مهاباد و ۲هزارگزی باختر راه شوسهٔ خانه به نقده. هوای آن معتدل و دارای ۱۴۳ تن سکنه است. آب آن از رودخ ...
[ گُ غَ ] (اِ) پشم نرمی باشد که از بن موی بز به شانه برآرند و از آن شال بافند. (الفاظ الادویه) (برهان) (آنندراج). آن موی را کرک و کلک و تبت و تبد، نیز گویند. (فرهنگ رشیدی) (آنندراج) (جهانگ ...