[ گَ گَ ] (اِ) دشکی که در گهواره گذارند (لهجهٔ قزوینی). || دنگ کوچک که زیر طبق و روی سر گذارند (لهجهٔ قزوینی).
لغتنامه دهخدا
[ گُ ] (اِ مرکب) مقراضی که گل شمع و چراغ را بدان گیرند. (آنندراج). مقراضی که با آن گل فتیلهٔ چراغ برند. گاز: خاکساران ز اغنیا محتاج همراهی نیند شمعدان گل کجا دربند گل گیر طلاست. میرزا عبد ...
[ گِ ] (نف مرکب) گیرندهٔ گل. || (اِ مرکب) قطعه آهنی محدب که بالای چرخ اتومبیل، دوچرخه و موتوسیکلت قرار دهند بخاطر زدودن گل.
[ گُ ] (اِخ) دهی است از دهستان یک مهد بخش مسجدسلیمان شهرستان اهواز واقع در ۳۵هزارگزی جنوب خاوری راه شوسهٔ مسجدسلیمان به هفتگل. هوای آن سرد و دارای ۱۵۰۰ تن سکنه است. آب آن از چشمه و محصول ...
[ گُ ] (حامص مرکب) عمل گرفتن گل چراغ. عمل گرفتن فتیلهٔ چراغ. گرفتن سوختهٔ چراغ به گل گیر. || کم کردن گلهای درختی برای بهتر و درشت تر شدن بقیهٔ میوهٔ آن. گرفتن مقداری از گل درختی تا میوهٔ ...
[ گُ یِ تَ ] (اِخ) دهی است از دهستان قوریچای بخش قره آغاج شهرستان مراغه که در ۱۳هزارگزی شمال باختری قره آغاج و ۹هزارگزی جنوب راه شوسهٔ مراغه به میانه واقع شده است. هوای آن معتدل و سکنه اش ...
[ گُ یَ ] (اِخ) دهی است از دهستان سرولایت بخش سرولایت شهرستان نیشابور که در ۱۸هزارگزی شمال چکنه بالا واقع شده است. هوای آن معتدل و سکنه اش ۵۰۹ تن است. آب آنجا از قنات تأمین میشود. محصول آ ...
[ گَ لْ لا ] (اِ) در لهجهٔ آذری، گله و گله گی.
[ گُ ] (اِ مرکب) عرق گل سرخ که ماءالورد است و از برگ گل آب مستفاد میشود که مزیدعلیه گل یا به معنی گل بطریق مجاز بود و تلخ، چکیده، ناب از صفات گلاب است و گلاب یزدی و صفاهان و گلاب عراق به ...
[ گُ بِ چَ / چِ ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) اشک. (آنندراج) (مجموعهٔ مترادفات ص ۴۲): هرچند از آفتاب بود تلخی گلاب شد تلخ از ندیدن رویت گلاب چشم. صائب (از آنندراج).
[ گُ کَ / کِ دَ ] (مص مرکب) کشیدن گلاب از گل. گل را بطریق مخصوص پختن تا از آن گلاب به دست آید.
[ گُ گِ رِ تَ ] (مص مرکب) گرفتن گلاب از گل. گلاب کشیدن. و رجوع به گلاب کشیدن شود.