[ گِ ] (نف مرکب) گیرندهٔ گل. || (اِ مرکب) قطعه آهنی محدب که بالای چرخ اتومبیل، دوچرخه و موتوسیکلت قرار دهند بخاطر زدودن گل.
لغتنامه دهخدا
[ گُ ] (اِخ) دهی است از دهستان یک مهد بخش مسجدسلیمان شهرستان اهواز واقع در ۳۵هزارگزی جنوب خاوری راه شوسهٔ مسجدسلیمان به هفتگل. هوای آن سرد و دارای ۱۵۰۰ تن سکنه است. آب آن از چشمه و محصول ...
[ گُ ] (حامص مرکب) عمل گرفتن گل چراغ. عمل گرفتن فتیلهٔ چراغ. گرفتن سوختهٔ چراغ به گل گیر. || کم کردن گلهای درختی برای بهتر و درشت تر شدن بقیهٔ میوهٔ آن. گرفتن مقداری از گل درختی تا میوهٔ ...
[ گُ یِ تَ ] (اِخ) دهی است از دهستان قوریچای بخش قره آغاج شهرستان مراغه که در ۱۳هزارگزی شمال باختری قره آغاج و ۹هزارگزی جنوب راه شوسهٔ مراغه به میانه واقع شده است. هوای آن معتدل و سکنه اش ...
[ گُ یَ ] (اِخ) دهی است از دهستان سرولایت بخش سرولایت شهرستان نیشابور که در ۱۸هزارگزی شمال چکنه بالا واقع شده است. هوای آن معتدل و سکنه اش ۵۰۹ تن است. آب آنجا از قنات تأمین میشود. محصول آ ...
[ گَ لْ لا ] (اِ) در لهجهٔ آذری، گله و گله گی.
[ گُ ] (اِ مرکب) عرق گل سرخ که ماءالورد است و از برگ گل آب مستفاد میشود که مزیدعلیه گل یا به معنی گل بطریق مجاز بود و تلخ، چکیده، ناب از صفات گلاب است و گلاب یزدی و صفاهان و گلاب عراق به ...
[ گُ بِ چَ / چِ ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) اشک. (آنندراج) (مجموعهٔ مترادفات ص ۴۲): هرچند از آفتاب بود تلخی گلاب شد تلخ از ندیدن رویت گلاب چشم. صائب (از آنندراج).
[ گُ کَ / کِ دَ ] (مص مرکب) کشیدن گلاب از گل. گل را بطریق مخصوص پختن تا از آن گلاب به دست آید.
[ گُ گِ رِ تَ ] (مص مرکب) گرفتن گلاب از گل. گلاب کشیدن. و رجوع به گلاب کشیدن شود.
[ گُ اَ ] (حامص مرکب) افشاندن گلاب. || مجازاً در بیت زیر بمعنی اشک ریختن و گریه کردن است : بامدادان کنم از دیده گلاب افشانی کآتشین آینه عریان به خراسان یابم. خاقانی.
[ گُ لابْ وَ ] (اِخ) ده کوچکی است از دهستان باغ ملک بخش جانکی گرمسیر شهرستان اهواز، واقع در ۳هزارگزی شمال باختری باغ ملک، کنار راه اتومبیل رو هفتگل به ایذه. دارای ۴۰ تن سکنه است. (از فرهن ...