[ گَ تَ ] (اِ) نام خط مرموزی موسوم به گشتک و ثبت کنندگان علم نجوم، طب، فلسفه را گشتک دفتران میخواندند. (تاریخ ایران در زمان ساسانیان ص ۴۴۱). رجوع به گشته شود.
لغتنامه دهخدا
[ گَ شَ ] (اِ) تفسیر اشراق باشد. (برهان). || پرست که مشتق از پرستیدن است چه ایزد گشسب خداپرست را گویند. (برهان).
[ گَ ] (اِخ) دهی است از دهستان حومهٔ بخش جاسک شهرستان بندرعباس، واقع در ۳۳۵۰۰گزی شمال خاوری جاسک، سر راه مالرو چاه بهار به جاسک. هوای آن گرم و ۲۰۰ تن سکنه دارد. آب آنجا از رودخانه و محصول ...
[ گُ ] (اِ) طالب نر شدن. (برهان) (غیاث) (آنندراج). || بار گرفتن مادهٔ سایر حیوانات. (برهان) (غیاث). || بارور شدن درخت خرما. (برهان). بارور شدن نخل خرما را نیز گویند چه او را نیز تا گرد ...
[ گِ ] (اِخ) دهی است از دهستان بابک بخش حومهٔ شهرستان تربت حیدریه واقع در ۱۸هزارگزی شمال باختری تربت حیدریه، سر راه مالرو عمومی به کدکن. هوای آن معتدل و دارای ۱۷۵ تن سکنه است. آب آن از چش ...
[ گُ مَ دَ ] (مص مرکب) طالب نر شدن: غنجه؛ زن بگشن آمده : ز دشت رم گله در هر قرانی بگشن آید تکاور مادیانی.نظامی.
[ گُ ] (اِخ) شهری است از بلاد بین نیریز و داراب و فسا (در جنوب شهر خیر و شمال شرقی فسا و جنوب غربی نیریز) معرب آن جُشناباد است. (تاریخ مغول ص ۳۸۱).
[ گُ نَ ] (اِ) گشنسب و گشسب در جزو نام بسیاری از ایرانیان باستان آمده از آنجمله در افسانه های ملی «بانوگشسب» نام دختر رستم پور زال بشمار رفته ، آئین گشسب نام یکی از بزرگان ایرانی دربار هرمز ...
[ گُ نَ اَ ] (اِخ) برادر رضاعی خسروپرویز که فرمانده کل نیروی کشور در زمان او بوده است . رجوع به ایران در زمان ساسانیان ص ۵۱۶ و ۵۱۷ شود.
[ گُ نَ / نِ ] (ص) گسن. گسنه. گرسنه. (حاشیهٔ برهان قاطع چ معین). گرسنه. (برهان) (جهانگیری). گرسنه و گسنه. (آنندراج): پس باد را بفرمود تا آن بساط را بنهاد و خانهٔ مکه را طواف کرد... پس از مک ...
[ گِ نِ ] (اِخ) دهی است از دهستان کیار بخش بروجن شهرستان شهرکرد، واقع در ۳۵هزارگزی شمال باختری بروجن متصل به راه بروجن به شلمزار. هوای آن معتدل و دارای ۹۵۸ تن سکنه است. آب آن از رودخانه و ...
[ گَ نَ ] (اِخ) ده کوچکی است از دهستان رودبار بخش کهنوج شهرستان جیرفت. واقع در ۳۰۰۰۰گزی باختری کهنوج و ۴۰۰۰گزی شمال راه مالرو کهنوج به گلاشکرد. ۲۵ تن سکنه دارد و مزرعهٔ هویره جزء این ده ا ...