[ گِ ] (فرانسوی، اِ) رجوع به گرم شود.
لغتنامه دهخدا
[ گِ فُ ] (فرانسوی، اِ) رجوع به گرامافن شود.
[ گِ مَ ] (ص) در بعض کتب از جمله حبیب السیر دیده میشود به گمان من غلط کاتب است و اصل با کاف تازی است. رجوع به کری کردن، کری نکردن و کرامند شود.
[ گِ کَ دَ ] (مص مرکب) بزرگ داشتن. سرفراز کردن. اکرام : که این نامه را نغز و نامی کند گرامی کنش را گرامی کند.نظامی. خدایا در آفاق نامی کنش بتوفیق طاعت گرامی کنش. سعدی (بوستان).
[ گِ شُ دَ نِ رِ ] (مص مرکب) فشار آوردن بر رکاب تا اسب بسرعت بتازد. کنایه از به شتاب شدن : گران شد رکاب یل اسفندیار بغرید با گرزهٔ گاوسار.فردوسی. گران شد رکاب و سبک شد عنان به چشم اندر آ ...
[ گِ شُ دَ نِ عِ ] (مص مرکب) کشیدن عنان اسب برای توقف دادن آن : گران شد عنان و گران شد رکیب سر سرکشان خیره گشت از نهیب. فردوسی.
[ گِ کَ دَ ] (مص مرکب) دشوار کردن. سخت کردن. مشکل کردن : بدان ره که گفت او سپه را بران مکن بر سپه کار رفتن گران.فردوسی. || سنگین کردن. ثقیل کردن. وزین کردن : خون ریز این [ خزان ] قنینه ...
[ گِ کَ دَ نِ رِ ] (مص مرکب) سوار شدن. (آنندراج) (غیاث). || رکاب کشیدن. تاختن. حمله آوردن : گران کرد رستم همانگه رکیب ندانست لشکر فراز و نشیب.فردوسی. باد شمال... رکاب گران کرده، درآمد. ...
[ گِ اَ ] (ص مرکب) سنگین اندام. چاق. فربه. || خسته و کوفته از خواب یا اندوه.
[ گِ طِ ] (ص مرکب) آزرده دل و رنجیده خاطر. (آنندراج).
[ گِ خوا / خا ] (نف مرکب) مردم خورنده و بسیارخوار و شکم پرست. (برهان). پرخور. سخت پرخور: آن سبک روح همچو روح برفت وین گران خوار همچو ریگ بماند. (لباب الالباب جزء اول ص ۱۸۰).
[ گِ ] (نف مرکب) به معنی گران پای. (آنندراج). دیربلندشونده و سخت از جای برخیزنده : اگرچه شیرپیکر بود پرویز ملک بود و ملک باشد گران خیز.نظامی. از گران خیزان خواب صبح فصل گل مباش میرسد خوا ...