[ گُ گُ ] (هندی، اِ) جنباندن انگشتان در زیر بغل کسی تا به خنده افتد. (برهان) (جهانگیری). غلغلچ. غلغلیچه. غلغلک. کلمه ای است که در عربی آن را دغدغه خوانند. ابن سینا رساله ای در پیدایش دغدغه ...
لغتنامه دهخدا
[ گَ دْ یَ / یِ ] (ص مرکب) گداطبع که خسیس و دنی باشد. (آنندراج).
[ گُ وَ دَ ] (مص مرکب) گذشتن. عبور کردن، مرور کردن : نه راه است این که بگذاری مرا بر خاک و بگریزی گذاری آر و بازم پرس تا خاک رهت گردم. حافظ. عماری دار لیلی را که مهد ماه در حکم است خدایا ...
[ گُ کَ دَ ] (مص مرکب) عبور کردن. گذشتن. رد شدن : بگفتند کای پهلو نامدار نشاید از این جای کردن گذار. فردوسی. نهادند بر دشت هیزم دو کوه جهانی نظاره شده همگروه گذر بود چندانکه جنگی سوار میا ...
[ گُ ] (اِ) معبر و گذرگاه و معبر کشتی. (ناظم الاطباء).
[ گُ اَ ] (اِخ) قریه ای است در شش فرسنگی میانهٔ جنوب و مشرق ده بارز است. (از فارسنامهٔ ناصری ص ۲۱۷).
[ گُ دَ ] (مص) گذشتن فرمودن. گذشتن کنانیدن. (ناظم الاطباء). امر کردن به عبور.
[ گُ رِ ] (اِمص) گذشتن. || ترک دادن. || گذرانیدن. (برهان).
[ گُ مَ / مِ ] (اِ مرکب) رجوع به گذرنامه شود.
[ گُ رَ دَ / دِ ] (نف) آنکه از چیزی و جایی درگذرد. عبورکننده : یکی جادوی بود نامش سنوه گذارنده راه و نهفته پژوه.دقیقی. || سوراخ کننده. شکافنده : به نیزه گذارندهٔ کوه آهن به حمله رباین ...
[ گُ رَ دَ / دِ ] (مص مرکب) عبور کردن. رد شدن. رجوع به گذاردن شود: بیامد یکی ناوکش بر میان گذارنده شد بر سلیح کیان.دقیقی.
[ گُ رَ / رِ کَ دَ ] (مص مرکب) عبور کردن. رد شدن. گذشتن. گذاره کردن تیر از جوشن. عبره کردن. از یک سو فروشدن و از دیگر سو بیرون شدن : بتی که غمزه اش از سندان کند گذاره دلم به مژگان کرده س ...