[ گَ / گِ رَ ] (ص مرکب) پست فطرت. لئیم. خسیس. کسی که خود را بظاهر بی چیز نشان دهد: بس گداصورتِ همت عالی جیبش از نقد امانی خالی.جامی.
لغتنامه دهخدا
[ گَ / گِ طَ ] (ص مرکب) خسیس. دنی. (آنندراج). لئیم یا پست فطرت. کسی که طبعاً گدا و مایل به گدایی باشد: گداطبع اگر در تموز آب حیوان به دستت دهد جور سقا نیرزد.سعدی. خواجه می نازد به سیم و ز ...
[ گَ / گِ فِ رَ ] (ص مرکب) کسی که طینت گدایی دارد. پست فطرت. لئیم. دنی. رجوع به گدا شود.
[ گَ / گِ هِ مْ مَ ] (ص مرکب) کسی که همت او مانند گدایان باشد. پست و دون. پست همت : قانع به خیالی ز تو بودیم چو حافظ یارب چه گداهمت و بیگانه نهادیم.حافظ.
[ گَ / گِ شَ / شِ ] (ص مرکب) پست فطرت. خسیس. لئیم : وگر دست همت بداری ز کار گداپیشه خوانندت و سخت خوار. سعدی (بوستان).
[ گَ ] (اِخ) دهی است از دهستان گرمادوز بخش کلیبر شهرستان اهر، در ۳۶هزارگزی شمال کلیبر و ۴۵۰۰گزی ارابه رو اصلاندوز به لاریجان. کوهستانی معتدل مایل به گرمی مالاریائی و سکنهٔ آن ۸ تن می باشد ...
[ گَ / گِ کَ دَ ] (مص مرکب) تکدی کردن. دریوزه کردن. سؤال کردن. صدقه خواستن. تکدی : پادشاهیت میسر نشود بر سر خلق تا بشب بر در معبود گدائی نکنی.سعدی. وگر جور در پادشائی کنی پس از پادشاهی ...
[ گَ رَ ] (اِ) سلاح جنگ. مؤلف آنندراج آرد: در جهانگیری بمعنی سلاح است. (برهان) (جهانگیری). گدر. فرخی گفته : روز و شب در بر تو گدرک بالنده چو سرو سال و مه بر کف تو بادهٔ تابنده چو زنگ. رش ...
[ گَ مَ ] (هزوارش، اِ) هزوارش گدمن ، پهلوی خره، فره . (حاشیهٔ برهان قاطع چ معین). بلغت ژند و پاژند بمعنی نور باشد که روشنایی معنوی است. (برهان) (آنندراج).
[ گَ دِ دِ ] (اِخ) ده کوچکی است از دهستان مسکون بخش جبال بارز شهرستان جیرفت، ۶۰۰۰۰گزی جنوب خاوری مسکون، جنوب راه مالرو مسکون به کروک. سکنهٔ آن ۱۰ تن می باشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج ۸ ...
[ گَ ] (اِخ) نام ایستگاه دوازدهم میان فیروزکوه و دوکل (در راه آهن شمال) فاصله آن تا تهران ۲۱۸هزار گز است. این گردنه به ارتفاع ۶۶۲۰ گام است و کاروانسرایی بدانجاست و ۱۲میل از فیروزکوه فاصله ...
[ گَ ] (اِخ) شهری کوچک است در روم (آسیای صغیر) و هوایش به سردی مایل. حقوق دیوانیش ۱۶۵۰۰ دینار است. (از نزهة القلوب ص ۹۹).