[ گَ تِ پُ ] (اِخ) موضعی در رانوس رستاق از توابع کجور مازندران. (سفرنامهٔ مازندران و استرآباد رابینو بخش انگلیسی ص ۱۰۹).
لغتنامه دهخدا
[ گَ تِ چِ ] (اِ مرکب) به لهجهٔ مازندرانی چلهٔ بزرگ (در زمستان)، مقابل خردچله است.
[ گَ تْ وَ ] (اِخ) نام یکی از بخشهای شهرستان شوشتر و حدود آن به قرار زیر است: از شمال و باختر به شهرستان دزفول، از جنوب به دهستان شاه ولی و سردارآباد و از خاور به شهرستان شوشتر و بخش عقیلی. ...
[ گُ تی ی ] (اِخ) تیره ای از شعبهٔ شیبانی ایل عرب (از ایلات خمسهٔ فارس) مرکب از سه قسمت (فارسی، عبدالیوسفی و ولیشاهی). (از جغرافیای سیاسی کیهان ص ۸۷).
[ گَ ] (اِ) سراب. (جهانگیری). رشیدی نوشته بمعنی سراب به بای موحده است مرادف گویر، نه بتا و حق با رشیدی است. حکیم فرزدق گفته است : در نظر آید جهان مثل گتیر میرود عمر گرامی همچو تیر. (انجمن ...
[ گُ گِ ] (اِخ) شهری است از پروس (هانووِر آلمان)، دارای ۴۷۰۰۰ تن سکنه و دانشگاه آن مشهور است.
[ گُ ] (اِ) گنجش و مقام. (آنندراج).
[ گَ ] (اِ مرکب) گچ آگور. رجوع به همین کلمه شود.
[ گَ ] (نف مرکب) گچ کوب. آنکه گچ کوبد. رجوع به گچ کاری و گچ کوب شود. || (اِ مرکب) تخماق برای گچ کوفتن. رجوع به گچ کوب شود.
[ گُ ] (اِخ) مؤلف آنندراج آرد: گجرات دیگر جرات نام ملکی از هندوستان. امیرخسرو گوید: گه به چشم زر دهم از گوجرات گاه به دیوگیر نویسم برات. دیوگیر نام دولت آباد و در این بیت به اخفای واو بای ...
[ گُ ] (ص نسبی) منسوب به گجرات. از اهالی گجرات. || زبان محلی گجرات.
[ گُ جَ تَ ] (پهلوی، ص) از پهلوی گجستک مقابل خجسته. خبیث. ملعون. بنفرین. رجیم. ... پلید و ناپاک . رجوع به گجسته شود.