[ گَ نَ ] (اِ) بارندگی. (ناظم الاطباء).
لغتنامه دهخدا
[ گَ ] (اِخ) نام دهی از بلوکات گله دار، هفده فرسخ میانهٔ شمال و مغرب گله دار است. (فارسنامهٔ ناصری ص ۲۶۰).
[ گَ ] (اِخ) ملامحمد قاسم. از شعرای ایران از مردم کاشان. او راست: گلخن نشین آتش سودا کسی مباد سرگرم شعله های تمنا کسی مباد آن را که رد کنیم شود رد کائنات مردود بارگاه دل ما کسی مباد بوی تو ...
[ گَ ] (اِ) آهنگی است در موسیقی. رجوع به آهنگ شود.
[ گُ ] (اِخ) مرد آسوری است که گبریاس نامیده شده است. مؤلف تاریخ ایران باستان معتقد است که: اسم گبریاس که موافق کتیبهٔ بیستون داریوش و گفتهٔ هردوت پارسی بود، نه آسوری (داریوش او را گئوبرو ...
[ گَ ] (اِخ) ناحیه ای است در جنوب بلوچستان.
[ گَ ] (ص) هر چیز گنده و قوی و سطبر. (برهان) (آنندراج) (غیاث). سترگ و بزرگ. فربه : یک زمان چون خاک سبزت میکند یک زمان پرباد و گبزت میکند. مولوی (مثنوی). نان چو معنی بود بود آن خار سبز چونکه ...
[ گُ نُ ] (اِخ) کنت ژوزف آرتو دُ. (۱۸۱۶ -۱۸۸۲ م.). سیاستمدار و نویسنده فرانسوی که در شهر ویل داوری متولد شده و از شرق شناسان معروف است. او را آثار مهمی است از جمله: ۱- مذاهب و فلسفه های ...
[ گِ ] (اِخ) نام قومی که داریوش در سفر جنگی سکائیه آنان را به اطاعت خود درآورد. گت ها مردمی هستند که به جاویدان بودن روح اعتقاد دارند. تراکیها سالمی دِس و آنهائی که بالاتر از دو شهر آپ پلنی ...
[ گُ ] (اِخ) جِ گُت. نام طایفه ای است. رجوع به گت و ایران باستان ص ۵۹۵، ۶۱۹، ۱۸۸۱ و ۲۶۲۲ شود.
[ گَ تِ پُ ] (اِخ) موضعی در رانوس رستاق از توابع کجور مازندران. (سفرنامهٔ مازندران و استرآباد رابینو بخش انگلیسی ص ۱۰۹).
[ گَ تِ چِ ] (اِ مرکب) به لهجهٔ مازندرانی چلهٔ بزرگ (در زمستان)، مقابل خردچله است.