[ نَ ] (اِخ) دهی است از دهستان تیرچائی بخش ترکمان شهرستان میانه، واقع در ۱۴ هزارگزی خاور بخش و ۴ هزارگزی شوسهٔ میانه به تبریز، کوهستانی، معتدل، دارای ۸۴۸ تن سکنه. آب آنجا از گاوینه رود، محص ...
لغتنامه دهخدا
[ پِ ] (اِخ) دهی است از دهستان سکمن آباد بخش حومهٔ شهرستان خوی، در ۵۷هزارگزی شمال باختری خوی و ۸هزارگزی باختر شوسهٔ سیه چشمه به خوی، کوهستانی، سردسیر دارای ۱۳۱ تن سکنه. کردی. آب این ده از د ...
(اِخ) موضعی در شمال مکران.
[ یِ ] (اِخ) دهی است از دهستان حومهٔ بخش مرکزی شهرستان کرمانشاه، در ۱۲ هزارگزی خاور کرمانشاه، واقع در هزارگزی راه کاروانرو قدیم کرمانشاه به بیستون. تپه ماهور، سردسیر، دارای ۴۰۰ تن سکنه. آ ...
(اِ) نقل و نبات و میوه های خشک. (برهان). آجیل، قاقا (در زبان اطفال). قاقالی لی (در زبان اطفال): در کنارش نه آن زمان گاگا تا شود سرخ چهره اش چو لکا. سنائی غزنوی (رشیدی، از حاشیهٔ برهان چ مع ...
[ یَ / یِ ] (اِمص) جماع و مباشرت. (آنندراج). شعوری شعری مغلوط را بشاهد آورده است.
[ ] (اِخ) از قانونگذاران بزرگ روم بود. در زمان آدریانوس در آسیای صغیر تولد یافت و مجموعهٔ قوانین وی از آثار گرانبهای روم قدیم است. (تاریخ تمدن روم قدیم ترجمهٔ نصراللََّه فلسفی).
[ دَ ] (مص) رجوع به گائیدن شود. شعوری بیت ذیل را از ابوالمعالی شاهد آورده است : زن گرفتن سود دارد لیک ذوق دل نبود میکند دفع وطر گاییدنش دردسر است. شعوری (ج ۲ ورق ۳۰۱).
[ گَ بِ مِ ] (هزوارش، اِ) به لغت زند و پازند در یک نسخه بمعنی پست در مقابل بلند و در نسخهٔ دیگر پشت در برابر روی نوشته بودند واللََّه اعلم. (برهان). این کلمه هزوارش است که گببمن و گببممن ...
[ ِگ ] (اِ) درختی است که در جنوب ایران بین آب گرم و عباسی هست.
[ گَ ] (اِ)گیاهی است مانند زنجبیل که آن را در خراسان از زیر زمین بر می آورند و بجهت دفع سردی میخورند. (برهان).
[ گَ ] (هزوارش، اِ) در آرامی (هزوارش) گبرا بمعنی مرد است. رجوع به گبر شود. مرد. مرد بزرگ. معرب آن جبر است : و اسلم براووق حییت به و انعم صباحاً ایها الجبر ابن احمر (از تاج العروس از شوابن ج ...