[ کَ یْ / کِ یْ نِ قَ زْ ] (اِخ) عباسعلی. از فضلای قرن سیزدهم و چهاردهم هجری. وی در ۲۴ ذی الحجهٔ ۱۲۷۷ هـ . ق. در شهر قزوین در خانواده ای روحانی متولد گردید و پس از فراگرفتن مقدمات سطح و ان ...
لغتنامه دهخدا
[ کَ یْ / کِ یْ مَ زِ لَ ] (ص مرکب) آنکه چون کیوان، مرتبتی بلند دارد. آنکه مقامی رفیع همچون ستارهٔ زحل دارد: آفتاب رحمت، کیوان منزلت، مشتری ضمیر. (حبیب السیر چ ۱ تهران ج ۳ ص ۱).
[ کَ یْ / کِ یْ ] (اِ مرکب) کدبانو. لهجه ای در کدبانو. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
[ کی وَ ] (اِخ) دهی از دهستان الان براغوش است که در بخش الان براغوش شهرستان سراب واقع است و ۱۴۹۰ تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج ۴).
[ کیو / کُ ] (ص) خوهل بود یعنی کژ. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص ۱۹۴). ناراست و کج را گویند. (برهان) (آنندراج). به معنی ناراست و کج و معوج آمده. (انجمن آرا). وریب. (فرهنگ اسدی نخجوانی). کژ. کج. ...
[ کَ / کیو ] (اِخ) نام جزیره ای است که عذرا معشوقهٔ وامق را آنجا فروختند. (برهان) (ناظم الاطباء). جزیره ای است که عذرا را در آنجا فروختند و منقلوس خرید. (فرهنگ اوبهی). نام جزیره ای از جزای ...
[ کَ ] (اِخ) نام برادر انوشیروان است. (برهان) (ناظم الاطباء). نام برادر اکبر انوشیروان بن غباد بوده که وقتی به حکم انوشیروان عادل حکمرانی تبرستان و خراسان داشته و با خاقان رزم کرده و بر او ...
[ یُسْ ] (فرانسوی، اِ) اطاقی که هر سوی آن باز است. کلاه فرنگی. || دکه ای در معابر عمومی که در آن روزنامه، گل و غیره فروشند. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به کوشک شود.
[ کُ ] (ع مص) کَیْص. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج). رجوع به کَیْص شود.
[ کَ ] (اِ) گل بی کاه. (فرهنگ رشیدی). گل بی کاه را گویند، یعنی کاه گل نباشد. (برهان) (آنندراج).
[ کَ مَ ] (اِخ) ابن بیستون بن گستهم بن زیار. از ملوک بادوسبان (۸۰۷ هـ . ق.). رجوع به بادوسبان و حبیب السیر چ خیام ج ۳ ص ۳۳۳ شود.
[ ] (اِخ) نام رودخانه ای است که قسمتی از آن تا آنجا که داخل رود لادین می شود سرحد بین ایران و عراق را تشکیل می دهد. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص ۴۱).