(ص) مردم رندپیشه و جماش و کوچه گرد و صاحب عربده و بدمست و لوند را گویند، و به این معنی به جای حرف ثانی، نون هم آمده است. (برهان). شخصی را گویند که رند و کوچه گرد باشد. (جهانگیری). مردم رند ...
لغتنامه دهخدا
[ ] (اِ مرکب) به سریانی حجر مقناطیس است. (فهرست مخزن الادویه). و رجوع به کیفاشفت فرزلا شود.
[ دَ ] (مص) آرزو داشتن و میل کردن. || عدالت کردن. (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس).
[ کَ فَنْ ] (ع ق) از لحاظ کیف. از لحاظ چگونگی. (فرهنگ فارسی معین). از حیث چونی: فلان از این کار کماً و کیفاً خبر دارد. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
[ ] (اِ مرکب) اسم سریانی حجرالیهود است. (فهرست مخزن الادویه).
[ تَ ] (مص) عدالت کردن. || میل و رغبت داشتن. (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس).
[ کَ / کِ فَ بُ دَ ] (مص مرکب) به جزای عمل خود رسیدن. (فرهنگ فارسی معین). مجازات یافتن. مکافات دیدن : مار را هرچند بهتر پروری چون یکی خشم آورد کیفر بری.ابوشکور. چه گفتند دانندگان خرد هر ...
[ کَ / کِ فَ خوا / خا ] (اِ مرکب) (اصطلاح حقوق) ادعانامهٔ دادستان (مدعی العموم). (فرهنگ فارسی معین).
[ کَ / کِ فَ ] (ص نسبی) منسوب به کیفر. جزایی. (فرهنگ فارسی معین). جزایی. (فرهنگستان).
[ کَ / کِ فَ ] (اِ) به معنی کتمان است و آن سر نگاه داشتن رازها باشد یعنی افشای راز نکردن. (برهان) (از آنندراج). کتمان سر و نگاهداری راز و افشا نکردن آن. (ناظم الاطباء). ظاهراً برساختهٔ فرق ...
[ کَ فَ ] (ع اِ) کیفیة. حالت و صفت چیزی. (ناظم الاطباء). رجوع به کیفیة و کیفیت شود.
[ کَ / کِ ] (ص نسبی) منسوب به کیف. چونی . مقابل کَمّی. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || مأخوذ از تازی، مست و مخمور. || هر چیزی که مستی آورد و نشئه دهد. (ناظم الاطباء).