[ یَ ] (ع ص) سخت پی. کیَصّ. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). رجوع به مدخل بعد شود.
لغتنامه دهخدا
[ کَ ] (ع مص) بددل و سخت گردیدن از چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج): کاص الرجل کیصاً و کَیَصاناً و کیوصاً؛ بددل و سست گردید از چیزی. (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). || تنها خوردن. (تاج ...
[ کَ یَ ] (ع مص) کَیْص. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به کَیْص (ع مص) شود.
[ صا ] (ع ص) آنکه تنها خورد و تنها فرودآید و همواره در بند غم خویش باشد و پروای کسی ندارد. کَیْصی ََ. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد): فلان کیصی؛ فلان تنها می خورد و تنها زیست می ک ...
(اِ) رمص باشد که بر مژهٔ چشم نشیند. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص ۲۳۸). چرک گوشه های چشم بیمار، و کسی را که چشم درد کند گویند. (برهان). به معنی کیخ که چرک گوشه های چشم بیمار باشد. (آنندراج). چر ...
(ص) جماشی بود. آن که پنهانک دوست را بیند گویند کیغالکی کرد. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص ۳۳۰). رجوع به کنغال و کنغالگی شود.
[ کَ / کِ غُ ] (ص مرکب) به معنی عادل بر حق باشد، چه کی به معنی عادل و غباد بر حق است . (برهان) (آنندراج). عادل بر حق. (ناظم الاطباء). از: کی +غباد. (حاشیهٔ برهان چ معین). رجوع به کی و غبا ...
[ کَ / کِ ] (از ع، اِ) نشئه و بیهوشی، و چیزی که نشئه و بیهوشی آرد، مجاز است. (غیاث) (آنندراج). نشئه و مستی. (ناظم الاطباء). در تداول فارسی زبانان، حالت حاصلهٔ از شراب یا الکل یا مخدرات چون ...
[ یَ ] (ع اِ) جِ کیفة. (اقرب الموارد). رجوع به کیفة شود.
[ کَ / کِ دَ ] (مص مرکب) سکرگونه ای بخشیدن. نوعی تخدیر لذیذ ایجاد کردن: این حب به بچه کیف می دهد. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به کیف شود. || لذت دادن. (از یادداشت به خط مرحوم ده ...
[ کَ / کِ تَ ] (مص مرکب) نشئه داشتن. (ناظم الاطباء). دارای نشئه بودن چیزی. نشئه داشتن. (فرهنگ فارسی معین). || مسرت و شادمانی آوردن. (ناظم الاطباء).
[ کَ / کِ وَ / کَ / کِ فُ کَ م م / کَ ] (ترکیب عطفی، اِ مرکب) چگونه و چند، و به اصطلاح کیف عبارت از عرضی که قبول قسمت بالذات نکند، چنانکه سواد و بیاض، و کم عرضی است که قبول قسمت بالذات کند، ...