(اِخ) خواهرزادهٔ سلطان میرزا بایقرا. پادشاه زاده ای خوش خلق بود و طبع خوب و ادراک بلند و ذهن شوخ و حافظه ای قوی داشت و به اکثر علوم به مطالعهٔ خود وقوف یافت. در شعر و معما نیک بود و باوجود ...
لغتنامه دهخدا
[ کَ یَ ] (ع اِمص) سختگی و سطبری و درشتی. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || (ص) در مبالغه گویند: اسنان کیح اکیح؛ یعنی دندانهای بسیار سخت و ستبر. ...
(ع ص، اِ) جِ اکیح و کیحاء. (ناظم الاطباء). و رجوع به اکیح و کیحاء شود.
[ کَ ] (ع ص) مؤنث اکیح. درشت و سخت و ستبر. (از ناظم الاطباء).
(اِ) مخفف کدخدا. شکستهٔ کدخدا (پیش بعض طوایف لر و کرد). (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا): ای بزرگ اُبّه و کیخای ده دبّه آوردم بیا روغن بده. مولوی (از یادداشت ایضاً).
(ع اِ) جِ کوخ. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). کازه از نی و کلک و مانند آن بی روزن. (آنندراج). رجوع به کوخ شود.
[ کَ / کِ خُ ] (اِ) غله ای است که آن را گاورس می گویند. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). اسم رومی جاورس است. (فهرست مخزن الادویه).
[ کَ / کِ خُ رَ / رُ نَ / نِ ] (ص نسبی) کیخسروی. منسوب به کیخسرو. درخور و مناسب کیخسرو: کیخسروانه جام ز خون سیاوشان گنج فراسیاب به سیما برافکند.خاقانی.
[ کَ / کِ ] (اِ) گنج و خزانه. (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس) (از فرهنگ جانسون).
[ کَ ] (اِخ) نام رای کنوج باشد که معاصر ذوالقرنین بوده و دخت او را اسکندر به حبالهٔ نکاح درآورد. (فرهنگ جهانگیری) (از برهان). و مخفف کیدار که یکی از راجه های هند است که معاصر اسکندر بود. (غ ...
[ کِ ] (اِخ) دهی از دهستان همت آباد است که در شهرستان بروجرد واقع است و ۱۷۸ تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج ۶).
[ وَ ] (ص مرکب) دارای جای بزرگ و وسعت زیاد. کیرآورد. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون).