[ کَ / کیا دَ / دِ ] (ن مف مرکب) زادهٔ کیان و پادشاه زاده. (ناظم الاطباء). کیان نژاد. از نژاد کیان. که از نسل کیان و شاهان است : به پیش گو اسفندیار آمدند کیان زادگان زار و خوار آمدند.دقیقی. ...
لغتنامه دهخدا
[ کَ / کیا ] (سریانی، اِ) طبایع باشد، فیلسوفان کیاناکیان خوانند. (لغت فرس اسدی چ هرن ص ۵). طبایع باشد به زبان فلاسفه. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص ۱۲). طبایع بود، و کیان نیز خوانند. (صحاح الفر ...
[ نَ ] (ع اِمص) پذرفتاری. (منتهی الارب) (آنندراج). پذرفتاری و کفالت. (ناظم الاطباء). کفالت، و آن اسم است از: کنت علی فلان کوناً؛ ای تکفلت به. (از اقرب الموارد).
[ کَ / کیا نِ ] (اِ مرکب) عالم جبروت. (انجمن آرا) (آنندراج). رجوع به مادهٔ بعد شود.
[ کَ کُ ] (اِ مرکب) کلاه کیانی. تاج کیانی. تاج شاهانه. تاج شاهی : به روز خجسته سر مهرماه به سر بر نهاد آن کیانی کلاه.فردوسی.
(از ع، اِ) دوا و مسهل. (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس).
(اِخ) بنابه قول ابوریحان بیرونی پدر کی لهراسب بوده است، اما مسعودی و حمزهٔ اصفهانی کیوجی نقل کرده اند. (مزدیسنا و تأثیر آن در ادبیات پارسی تألیف معین متن و حاشیه ص ۳۲۲).
[ ] (اِ) به سریانی مصطکی است. (فهرست مخزن الادویه). نوعی از علک رومی بود، و آن مصطکی بود، از لغت عرب نیست. (ترجمهٔ صیدنه). رجوع به کیا شود.
[ کیا کَ ] (اِخ) دهی از دهستان قشلاق کلارستاق است که در بخش چالوس شهرستان نوشهر واقع است و ۱۰۰ تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج ۳).
[ کیا کَ یَ ] (اِخ) دهی از دهستان املش است که در بخش رودسر شهرستان لاهیجان واقع است و ۵۶۰ تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج ۲).
[ کَ کی ] (ع اِ) جِ کیکة. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به کیکة شود.
[ کَ گَ ] (ص) مخالف. (برهان) (آنندراج). خلاف و مخالف. (ناظم الاطباء). || درشت و ناهموار را نیز گویند. (برهان) (آنندراج). درشت و ناهموار و نامسطح. (ناظم الاطباء). رجوع به کیاکن شود. || بی ...