[ کَ ] (اِ) گیاهی و رستنیی را گویند. (برهان). گیاه. (شعوری). گیاهی ترش. (ناظم الاطباء).
لغتنامه دهخدا
[ کُ ] (ص) ماکیان که از تخم کردن بازمانده و مست شده باشد. (برهان) (ناظم الاطباء). و این مخفف کرک است. (از انجمن آرا) (از آنندراج). کُرچ. || (اِ) به ترکی، بیخ و ریشهٔ علف را گویند. (بره ...
[ کَ کَ ] (اِ) نام گونه ای از افرا. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). نام درخت کرکو. (جنگل شناسی ساعی). و رجوع به کرکو و جنگل شناسی ساعی ج ۲ ص ۲۰۸ شود.
[ کَ جَ ] (اِ) رجوع به ککچه شود.
[ ] (اِ) اسم فارسی جرجیر است. (فهرست مخزن الادویه). رجوع به ککچ شود.
[ کُ مُ ] (ص) ماکیان که از تخم دادن مانده باشد. (انجمن آرای ناصری) (آنندراج) (شعوری). رجوع به کُک شود.
[ کَ ] (ص مرکب) به هندی کسی که مدفوع آدمی را جمع کند. (انجمن آرا). رجوع به ککا شود.
[ کَ کِ ] (اِ) تره تیزک را گویند. و آن سبزیی باشد خوردنی که به عربی جرجر و ایهقان خوانند. (برهان) (آنندراج). شاهی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ککش. (برهان). رجوع به ککچ و مادهٔ بعد شود.
[ کَ کَ ] (اِخ) دهی است جزء دهستان دشتابی بخش بوئین شهرستان قزوین. در جلگه واقع و معتدل است و سکنه آن ۲۸۲ تن. آب آن از قنات تأمین می شود. محصول آن غلات، چغندر باغات و شغل مردم زراعت و گلی ...
[ کَ / کِ ] (اِ) مَلِک باشد... (لغت فرس اسدی چ اقبال ص ۵۱۶). پادشاه بلندقدر و بزرگ مرتبه را گویند. (صحاح الفرس، از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). جبار. (مفاتیح العلوم خوارزمی، از یادداشت ایضاً ...
[ کَ / کِ ] (اِخ) فردوسی در شاهنامه دو بار کیومرث را کی شاه خوانده است : سپه کرد و نزدیک او راه جست همی تخت و دیهیم کی شاه جست. (شاهنامه چ دبیرسیاقی ص ۱۴). برفتند با سوکواری و ...
[ کَ / کِ گُ ] (اِخ) رجوع به گشتاسب شود.