[ کَ بَ / بِ ] (اِ) به معنی کجاوه است. (برهان) (آنندراج). کجابه. کجبه. کجوه. هودج. (برهان ذیل کجایه). کژاوه. رجوع به کجابه و کجاوه و کژاوه شود.
لغتنامه دهخدا
[ کَ خوا / خا ] (نف مرکب) آنکه غلط میخواند و در خواندن سهو می کند. (ناظم الاطباء).
[ کَ دَ ] (ص مرکب) کج دست. دزد. آنکه هرجا هرچه بیند بردارد. (ناظم الاطباء).
[ کَ دُ ] (اِ مرکب) جانوری است گزنده و آن را به تازی عقرب خوانند و به کاف فارسی (گژدم) چنانکه گمان برند خطاست و به زاء عربی نیز درست است و عقرب را کژدم بدین سبب گویند که دمش کج می باشد. ( ...
[ کَ دُ مِ / مَ ] (ص مرکب) دارای طبیعت عقرب از لحاظ گزندگی و نیش زنندگی : تو گر کژدم مزاجی لقمه خور پاک رها کن کج مزاجان را به خاشاک. امیرخسرو (از آنندراج).
[ کَ دُ مَ / مِ ] (اِ مرکب) (ظاهراً: کژ + دم +ه، پسوند نسبت و اتصاف) (حاشیهٔ برهان چ معین). نام ورمی است به سرخی مایل و آن در اطراف ناخن پیدا میشود و به عربی داحس گویند. (آنندراج). کژدمک ا ...
[ کَ زَ مَ / مِ ] (ص مرکب) که زخمه کج و خارج آهنگ دارد. با زخمهٔ کج. آنکه زخمه راست و درست نتواند زد و آواز زخمهٔ او خارج از آهنگ بود. || بدعمل. دغاباز. (آنندراج): بفرمود تا آن دو س ...
[ کَ طَ ] (اِ) به معنی کژترخون است که عاقرقرحا باشد. (برهان) (آنندراج). کزطرخون. رجوع به کژترخون و عاقرقرحا شود.
[ کَ ] (اِ مرکب) همان غژغاه است که دم گاو چین و ختا باشد و بر گردن اسب اندازند و به قطاس معروف شده است. (آنندراج) (انجمن آرا). رجوع به کژغاو شود.
[ کَ ] (اِ مرکب) کژغا. گاوی باشد که در مابین کوههای هندوستان و ختا بهم میرسد دم او را بگردن اسبان و سرهای علم بندند و آن را به ترکی ختائی قطاس میگویند و بعضی گویند گاو دریائی است و به آن ا ...
[ کَ مِ ] (ص مرکب) به معنی کژدل است. (آنندراج). کژخاطر. (فرهنگ فارسی معین). بداندیش. بدنهاد: آن کژمزاجی کز دغا مانند فرزین کژ رود چون بیدقی فرزین شده سر زیر کن کون با ز بر. امیرخسرو (از ...
[ کَ ] (ص مرکب) کوزپشت. کسی که کمر خمیده دارد. (از ناظم الاطباء). منحنی قامت. خمیده میان.