[ ] (اِخ) رجوع به بندر معشور شود.
لغتنامه دهخدا
[ یَ / یِ ] (اِ) گیاهی باشد شیرین که مردمان خورند. (برهان) (آنندراج). گیاهی شیرین و مأکول. (ناظم الاطباء).
[ کُ ] (اِخ) طایفه ای از ایلهای کرد ایران است که تقربیاً ۱۵۰ خانوار است و در ژاورود مسکن دارند. (جغرافیای سیاسی کیهان ص ۶۲).
[ کُ وَ کِ ] (ع اِ مصغر) مصغر کوکب. ستارهٔ خرد. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
[ کُ وَ کِ ] (اِخ) مسجدی است مر نبی را صلی اللََّه علیه و آله و سلم میان تبوک و مدینه. (منتهی الارب).
[ کُ ] (اِ) نامی که در رودسر و دیلمان لاهیجان به زیرفون دهند. (یادداشت مؤلف). یکی از گونه های زیزفون که در جنگلهای سواحل بحر خزر فراوان می روید. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به زیرفون شود.
[ کُ پِ ] (اِخ) منجم مشهور از مردم لهستان و اوست که پس از ابوریحان بیرونی قائل به مرکزیت خورشید و متحرک بودن زمین شد و نظام بطلمیوس را نسخ کرد. (یادداشت مؤلف). در نوزدهم فوریه سال ۱۴۷۳ م. ...
[ کَ پَ رَ / رِ ] (اِ) کفک. کپک. کره. کلاش. (یادداشت مؤلف). || شوخ برهم نشسته. (یادداشت مؤلف). چرکی که روی اشیاء بندد. (فرهنگ فارسی معین). کوره. کبره. پینه. شغه. شوغه. آنچه بر پشت دست و ...
[ کَ پَ رَ / رِ بَ تَ ] (مص مرکب) شوخ گرفتن روی زخم و پوست دست و مانند آن. شوخگین شدن. کوره بستن. پینه بستن. شوغه بستن. کبره بستن. رجوع به کبره بستن شود.
[ کَ پَ رَ / رِ زَ دَ / دِ ] (ن مف مرکب) چیزی که کپره گرفته باشد. کپک زده. سفیدک زده. کره زده. کلاش گرفته. متکرج. اورگرفته. اورزده. رجوع به کپک زده شود. || شوخ گرفته. پینه بسته.
[ ] (اِ) مرغ خانگی که از خایه کردن باز ایستد. (اوبهی).
[ کَ پَ ] (اِ) کفل. کفچل. سرین. سطح خارجی سرین آدمی و جانوران. سرین آدمی و جانوران. (فرهنگ فارسی معین ذیل کفل). قسمت خلفی بالای ران. رجوع به کفل و رجوع به سرین شود.