[ کَ / کُو ] (اِ) به تبری و دری کبک را گویند. (آنندراج) (انجمن آرا). کوک [ کو ]. کبک. اکنون نیز کُک. (واژه نامهٔ طبری ص ۱۷۷).
لغتنامه دهخدا
[ کُکْ ] (فرانسوی، اِ) کک. زغال سنگ که یک بار سوخته و خاموش شده و باز سوختنی در آن هست. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). کک. زغالی که از سوختن ناقص یا تصفیهٔ تقطیر زغال سنگ حاصل شود. کک تقریب ...
[ کو کُ کَ لَ ] (اِ مرکب، از اتباع) از اتباع است. حیله. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به کلک شود. - کوک و کلک کردن؛ با تعب و مهارت اسباب کاری را فراهم ساختن. (امثال و حکم ج ۳ ص ۱۲۴۷ ...
[ کَ ] (هزوارش، اِ) بر وزن و معنی غوغا باشد که صدا و آواز بسیار بلند است. (برهان). به معنی آواز بلند و در فرهنگ رشیدی به ضم نوشته. اصح به فتح است، زیرا که این همان غوغا و فریاد است که غین ...
(اِ) ساز و برگ استادان گازر را گویند. (برهان). دست افزاری است مر گازران را. (آنندراج). دست افزار گازر. و در نسخهٔ سروری به وزن چوگان به معنی ساز گازر آورده. (فرهنگ رشیدی). دست افزاری باشد ...
[ کَ / کُو کَ بِ ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) کوکب شاموس. (فرهنگ فارسی معین). طین ساموس است. (تحفهٔ حکیم مؤمن). رجوع به مدخل بعد شود.
[ کَ / کُو کَ بِ ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) نام گلی است و آن را از جزیرهٔ قبرس آورند و آن از گل مختوم خشکتر می باشد. دارویی کشنده و گزندگی جانوران را دافع است و به عربی طین شاموس خوانند. ...
[ کَ / کُو کَ ] (هزوارش، اِ) به لغت زند و پازند ستاره را گویند و عربان کوکب خوانند. (برهان) (از آنندراج). به لغت زند و پازند ستاره و تارا. (ناظم الاطباء). هزوارش کوکبا، کوکپا، پهلوی ستارک ...
[ کَ کَ ] (اِخ) قلعه ای است در یمن که درونش مرصع به یاقوت و درخشان همچو کوکب بود. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). شهری است در یمن. (الحلل السندسیة ج ۲ ص ۱۱۱). نام موضعی است و مولد اخفش ...
[ کَ کَ بَ ] (ع مص) درخشیدن و روشن گردیدن آهن. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). درخشیدن و روشن گردیدن آتش و جز آن. (ناظم الاطباء). || (اِ) ستارهٔ بزرگ. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم ا ...
[ کَ / کُو کَ ] (ص نسبی) منسوب به کوکب. - شمع کوکبی؛ از شاهد زیر چنین برمی آید که ظاهراً نوعی شمع بوده است : کونشان شده ست چون لگن شمع کوکبی وندر جواب این همه لال اند و الکن اند. سوزنی ( ...
[ کَ کَ یِ مَ وَ ] (اِخ) از شاعران دورهٔ غزنویان و به حسن بیان معروف بوده است. قطعهٔ زیر از اوست: قدح و باده هر دو از صفوت همچو ماه دوهفته دارد اثر یا قدح بی می است یا می ناب بی قدح در هو ...