[ چِ فَ ] (اِخ) مرکز بخش کوچصفهان تابع رشت و در ۱۵هزارگزی مشرق رشت و ۲۶هزارگزی غرب لاهیجان، سر راه شوسهٔ رشت به شهسوار واقع است. طول جغرافیایی آن ۴۹ درجه و ۴۶ دقیقه و ۳۰ ثانیه و عرض جغرافی ...
لغتنامه دهخدا
[ ] (اِخ) قریه ای است در پنج فرسنگی میانهٔ شمال و مشرق ده بارز. (فارسنامهٔ ناصری).
[ چَ دَ / دِ ] (نف) رحلت کننده. مهاجرت کننده. کوچ کننده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به کوچیدن و کوچ شود.
[ چَ / چِ گَ ] (اِ مرکب) کوچه ای که در آن گدایان مسکن دارند. (ناظم الاطباء).
[ چَ / چِ بَ کَ دَ ] (مص مرکب) سد و بند کردن سر کوچه ها. (فرهنگ فارسی معین): شهر را کوچه بند کرده به محارست مشغول شدند. (عالم آرا از فرهنگ فارسی معین). || نشان کردن و علامت گذاردن حد ...
[ چَ / چِ ] (اِخ) دهی از دهستان مرکزی بخش حومهٔ شهرستان تربت حیدریه است و ۴۷۲ تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج ۹).
[ چِ مِ ] (اِخ) دهی از دهستان حومهٔ بخش سلماس که در شهرستان خوی واقع است و ۲۲۰ تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج ۴).
[ چَ / چِ یِ شَ کَ ] (اِخ) نام محله ای است بسیار تنگ در اصفهان. (آنندراج): اثری هیچ نباشد ز دهانت که ترا کوچهٔ تنگ شکر راه گریز دهن است. محسن تأثیر (از آنندراج). حرف از آن لب چه عجب مختصر ...
[ چَ / چِ یِ غَ ] (اِخ) نام محله ای به تهران. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
[ چَ / چِ ] (اِخ) لقب اردشیربن شیرویه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا):
[ چِ ] (اِخ) دهی از دهستان تورجان است که در بخش بوکان شهرستان مهاباد واقع است و ۴۱۵ تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج ۴).
[ چِ شِ مَ حَ لْ لِ ] (اِخ) دهی از دهستان دابو که در بخش مرکزی شهرستان آمل واقع است و ۲۶۵ تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج ۳).