[ تَ رَ ] (اِ مرکب) قسمی آفت و بیماری کرم پیله و آن شکافی است که در بن کرم پدید آید. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
لغتنامه دهخدا
[ زَ / زِ کَ دَ ] (مص مرکب) رفتن به جانبی با کشیدن نشیمن چنانکه کودکان آنگاه که راه رفتن نتوانند و پیران سخت فرتوت و برخی پای شکستگان. رفتن به سرین. بَدَغ. حَبو. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا ...
[ سُ رَ / رِ ] (اِمص مرکب) عمل غیژیدن کودکان و زمین گیران. غیژیدن چنانکه مردمی اشل از دو پای یا کودک پیش از راه افتادن. رفتن کودک با کشیدن نشیمنگاه بر زمین. غیژیدن در حال نشسته بودن، چنا ...
[ تَ / تِ ] (ن مف مرکب) آنکه سرینش سوخته. || کنایه از کسی که زیانی سخت دیده. آنکه کلاه به سرش رفته. || شخصی که از نام و ننگ درگذشته باشد. (آنندراج) (فرهنگ فارسی معین): در گلشن عشق بدقم ...
[ لُ ] (حامص مرکب) برهنگی کون و عورت کسی. (فرهنگ فارسی معین). کون برهنگی.
(نف مرکب) کون لیسنده. متملق سخت پست. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مدخل بعد شود.
[ مَ ] (حامص مرکب) کون کنی. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به مادهٔ قبل شود.
[ رَ / رِ ] (ص مرکب) امرد. مخنث. || مفتضح. رسوا. (فرهنگ فارسی معین). || نوعی دشنام است کنایه از مفعول بودن طرف. (فرهنگ لغات عامیانهٔ جمالزاده).
(نف مرکب) پوشندهٔ کون. آنچه کون را پوشد. || (اِ مرکب) ساغری پوش. کفل پوش. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا): گه خیش با گلاله به سر درکشد فسار وز کوردین کند جل و کون پوش هفت رنگ. سوزنی (یادداش ...
[ کو کَ / کِ ] (نف مرکب) قواد. دلال محبتی که پسران بدکار را بکار می برد. || به شکل دشنام یا به منظور مزاح به اشخاص گفته می شود. (فرهنگ لغات عامیانهٔ جمالزاده). و رجوع به مدخل بعد شود.
[ کو کَ چَ / چِ ] (ص مرکب) کسی که لنبر و کفل او بیش از حد معمول بیرون زده و متمایل به سمت خارج باشد. دربارهٔ چنین شخصی گویند: کونش طاقچه دارد. در ترانهٔ قدیمی که از طرف هواخواهان استبداد ...
[ کو کُ ] (نف مرکب) کسی که از راه دبر مباشرت و جماع کند. امردباز. غلامباره. (فرهنگ فارسی معین). بچه باز. تف کار. اهل نم. لاطی. ایرج میرزا راست در عارف نامه : کنار رستوران قلا نمودی ز کون ک ...