[ ] (اِ) صاحب منتهی الارب ذیل تدسیم آرد: به روغن تر کردن و سیاه کردن کومان زنخ بچه را تا چشم نرسد به وی، و در حاشیه نوشته: کومان برآمدگی باشد.
لغتنامه دهخدا
[ بُ ] (اِخ) دهی از دهستان چناران که در بخش حومهٔ شهرستان مشهد واقع است و ۲۸۰ تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج ۹).
[ کَ مَ ] (اِخ) رجوع به مادهٔ قبل شود.
[ مَ ] (هزوارش، اِ) به لغت زند و پازند به معنی امرود باشد و آن میوه ای است معروف که به عربی کمثری خوانند. (برهان) (آنندراج). به لغت زند و پازند امرود. (ناظم الاطباء). هزوارش، کومترا و کومت ...
[ ] (اِخ) دهی است از تغزغز بر سر کوهی و مردمان وی صیادند. (از حدود العالم چ دانشگاه ص ۷۷).
[ مِ ] (ص، اِ) چاه جوی و کنکن را گویند که چاه کن باشد. (برهان) (آنندراج). چاه جوی و کنکن و چاه کن. (ناظم الاطباء). مقنی. کاریزکن. چاه کن. (فرهنگ فارسی معین). کموش. کمانه. مقفی. کاریزکن. (یا ...
(اِخ) قریه ای است به همدان. (از معجم البلدان).
[ مَ ] (اِ مصغر) مصغر کوم. (فرهنگ فارسی معین). سبزه که بر کنار حوض روید. کوم. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا): ماه کانون است ژاژک نتوانی بستن هم از این کومک بر خشک و همی بند آن را. ابوالعباس ...
[ تَ ] (اِخ) دهی از بخش سرباز که در شهرستان ایرانشهر واقع و ۲۰۰ تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج ۸).
[ مِ یَ ] (اِخ) شهری از بربر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
[ تَ رَ ] (اِ مرکب) قسمی آفت و بیماری کرم پیله و آن شکافی است که در بن کرم پدید آید. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
[ زَ / زِ کَ دَ ] (مص مرکب) رفتن به جانبی با کشیدن نشیمن چنانکه کودکان آنگاه که راه رفتن نتوانند و پیران سخت فرتوت و برخی پای شکستگان. رفتن به سرین. بَدَغ. حَبو. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا ...