[ کَ وَ پَ ] (حامص مرکب) عمل و شغل کول پز. رجوع به کول پز و کول شود. || (اِ مرکب) کوره یا جایی که کول پزند.
لغتنامه دهخدا
(اِ) زبان کردان بود بارانی گوید... (لغت فرس اسدی چ اقبال ص ۱۶) (حاشیهٔ فرهنگ اسدی نخجوانی، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). گمان می کنم به کاف تازی مفتوح (کَولا) باشد و با اینکه در نسخهٔ فرهن ...
(اِ مرکب) استخر و تالاب را گویند. (برهان) (ناظم الاطباء). به معنی آبگیر و استخر و تالاب که آب ایستاده باشد زیرا که کول، گوی را گویند که در آن آب جمع آید و بایستد و آن را کیلو نیز گویند. (ان ...
[ تَ ] (اِخ) از سرهنگان مقنع بود که به سال ۱۶۳ هـ . ق. با جنیدبن خالد امیر بخارا مصاف داد. (تاریخ بخارا ص ۸۵).
[ کو / کَ ] (ص، اِ) پهلوانان کردان باشند از جنس نیکو (کذا). (لغت فرس اسدی چ اقبال ص ۳۹۴). پهلوانان و گردان را گویند. (برهان) (آنندراج). گرد و پهلوان. (ناظم الاطباء). اقبال در حاشیهٔ ۷ ص ۳۹ ...
(اِ) به معنی دویم کولاب است که موجهٔ عظیم باشد. (برهان). به معنی کلاک یعنی موج بزرگ نوشته شده. (از آنندراج). همان کلاک یعنی موج بزرگ. (فرهنگ رشیدی). موجهٔ عظیم. (ناظم الاطباء). || بعضی ...
(اِ مرکب) کولباره. کوله بار. کوله باره. رجوع به مادهٔ بعد شود.
[ لَ ] (ص نسبی) منسوب است به کولخش که نام اجدادی است. (از انساب سمعانی).
[ سَ ] (اِخ) دهی از دهستان جوانرود که در بخش پاوهٔ شهرستان سنندج واقع است و ۳۰۰ تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج ۵).
[ کَ لَ ] (اِ) فلفل سیاه را می گویند و آن معروف است. (برهان) (آنندراج). فلفل سیاه. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). با طبری «گولمه تره» به معنی خردل مقایسه شود. (از حاشیهٔ برهان چ معین).
[ لُنْ ] (اِ) مأخوذ از نام فیزیکدان فرانسوی به نام شارل دوکولن (۱۷۳۶ - ۱۸۰۶ م.) و آن واحد مقدار برقی است که در یک ثانیه از جریانی که معادل یک آمپر است بگذرد. (از لاروس). آزمایشهای دقیق نش ...
[ لَ ] (ص) با ثانی مجهول، حیز و مخنث و پشت پایی را گویند. (از برهان). به واو مجهول، به معنی هیز و مخنث و مأبون. (آنندراج). حیز و مخنث. (فرهنگ رشیدی). حیز و مخنث و مأبون. (ناظم الاطباء). مخن ...