(ص نسبی) مبتلا به کوفت. سیفلیسی. کوفتی و آتشکی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). آدم کوفت گرفته. مبتلا به مرض سیفلیس. (فرهنگ لغات عامیانهٔ جمالزاده). || در تداول عامه خاصه زنان، سخت مکروه. س ...
لغتنامه دهخدا
(اِخ) کوهی است در کرمان: و دیگر اندر ناحیت کرمان کوههاست از یکدیگر بریده... یکی را از آن کوهها کوه کوفج خوانند اندر میان بیابان است و درازای او از دریاست تا حدود جیرفت و آن هفت کوه مهتری د ...
(اِخ) جماعتی که در کوههای کرمان سکونت داشتند. کوفج. کوفجان : و مردمان آن کوه [ کوه کوفج ] را کوفجیان خوانند. (حدود العالم چ دانشگاه ص ۳۱). و رجوع به کوفج و کوفجان شود.
[ نَ / نِ ] (ص، اِ) جولاهه. (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص ۴۹۸). به معنی جولاهه و بافنده باشد. (برهان). جولاه زیرا که شانه آلتی است معروف جولاه را و چون همیشه نظر بر آن دارد، او را به کوف شبا ...
(اِخ) نام کوهی است به ناحیت کرمان که قبایل کوفچ بر آن سکنی ََ دارند. (از حدود العالم، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به کوفج شود.
(ص نسبی) منسوب به کوفین. رجوع به کوفین و مدخل بعد شود.
(اِخ) جِ کوفی. (ناظم الاطباء). رجوع به کوفی شود.
(اِخ) دهی از دهستان سارال که در بخش میرانشاه شهرستان سنندج واقع است و ۱۵۰ تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج ۵).
(اِخ) باب کول محله ای است در شیراز. (از معجم البلدان).
[ کو کَ دَ ] (مص مرکب) در تداول عامه، حمل کردن بار یا شخصی را بر روی شانه یا پشت. (فرهنگ فارسی معین). بر پشت برداشتن کسی یا چیزی را. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). کول گرفتن. کسی را بر پشت خو ...
[ گِ رِ تَ ] (مص مرکب) کول کردن. رجوع به کول کردن شود.
[ وِ ] (اِخ) دهی از دهستان سرکانه که در بخش پاپی شهرستان خرم آباد واقع است و ۱۲۰ تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج ۶).