(اِخ) دهی از دهستان حومهٔ بخش مرکزی شهرستان زنجان است و ۲۹۷ تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج ۲).
لغتنامه دهخدا
[ دَ ] (مص) کوشش و سعی کردن. (آنندراج). سعی کردن. کوشش نمودن و جد و جهد کردن. (ناظم الاطباء). جهد. اجتهاد. مجاهده. جهاد. جد. سعی. تساعی. اجداد. جهد کردن. مجاهدت کردن. سعی کردن. تلاش کردن. ...
[ دَ / دِ ] (ن مف) سعی شده. جهدشده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
[ ] (اِخ) شهری است [ به ناحیت کرمان ] میان سیرگان و بم. جایی سردسیر و هوای درست و آبادان و با نعمت بسیار و آبهای روان و مردم بسیار. (از حدود العالم چ دانشگاه ص ۱۲۸).
[ کَ ] (ع مص) دوباره دوختن کرانه های ادیم را بر یکدیگر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). کاف الادیم یکوفه کوفاً؛ اطراف ادیم را دوباره دوخت. (از اقرب الموارد).
[ کَ ] (ع مص) گرد گشتن. (منتهی الارب). گرد گشتن ریگ توده. (ناظم الاطباء). تکوف الرمل و القوم تکوفاً و کوفاناً علی غیرقیاس؛ ریگ توده و قوم فراهم آمدند و گرد گشتند. (از اقرب الموارد). || ب ...
[ گَ ] (ص مرکب) طلاکوب. مُذَهِّب. (از ناظم الاطباء).
[ تَ ] (اِ) چاشنی که از آلو و انگور می سازند. (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس).
[ تَ / تِ شُ دَ ] (مص مرکب) اندقاق. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). کوبیده شدن. || سخت تعب دیدن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). خسته و افگار شدن. صدمه و آسیب دیدن. فرسوده و مانده گردیدن : امرو ...
[ تَ / تِ گَ دی دَ ] (مص مرکب) سخت تعب دیدن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). کوفته شدن : به شاهراه نیاز اندرون سفر مسگال که مرد کوفته گردد بدان ره اندر سخت. کسائی (از یادداشت به خط مرحوم د ...
[ تَ / تِ بِ ] (اِ مرکب) نوعی از طعام باشد و آن چنان است که گوشت را بکوبند و بعد از آن با مصالح در روغن بریان کنند و بر روی خشکه بنهند و بخورند. (برهان) (آنندراج). یک نوع طعامی که از گوشت ...
[ تَ / تِ ] (حامص) صدمه و آسیب و ضرب و پایمالی و لگدکوبی و پاسپری. (ناظم الاطباء). کوفته بودن. (فرهنگ فارسی معین). صدمت. صفت و چگونگی کوفته. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا): و بیشتر آن از سر پ ...