[ کورْ ] (ق مرکب) مانند کور. چون نابینایان : سوی شهر بی نیازی ره بپرس چند گردی کوروار اندر ضلال. ناصرخسرو. ناخنی که اصل کار است و شکار کوژ کمپیری ببرد کوروار. (مثنوی چ رمضا ...
لغتنامه دهخدا
[ کُ رُ لُ ] (فرانسوی، اِ)دانشی است که از چگونگی انتشار جانوران در روی زمین بحث می کند. (از جانورشناسی عمومی تألیف مصطفی فاطمی ج ۱ ص ۳).
(اِ) مقام رفیعی [ در روم قدیم ] بود که فقط دیکتاتورها و کنسولان و مأموران احصاء بدان نایل می توانستند شد و مقام کورولیس را کرسی خاصی بود که جز اشخاص مزبور کسی بر آن حق جلوس نداشت. (تمدن ق ...
[ کُرْ ] (ترکی، اِ) کرپی. پل. جسر. (فرهنگ فارسی معین).
[ چِ مِ ] (اِخ) دهی از دهستان افشاریه که در بخش آوج شهرستان قزوین واقع است و ۱۵۷ تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج ۱).
[ کَ وَ / کَ / کُو رَ ] (اِخ) نام جمعی از کفار باشد. (برهان). نام گروهی از کفار کتور که در هندوستان باشند. (آنندراج) (انجمن آرا). ظاهراً مصحف گورک ، گبرک. (حاشیهٔ برهان چ معین). و رجوع به گ ...
(ترکی، اِ) طبل بزرگ و کلان. (ناظم الاطباء). طبل بزرگ. کهورکای. کورکه. (فرهنگ فارسی معین). کهورکه. کورگه : چون سرمست شد خروش کورکا و نای زرین به وی رسید. (جامع التواریخ رشیدی). و دیگر امرا ...
(اِخ) دهی از دهستان حومهٔ بخش آستانه که در شهرستان لاهیجان واقع است و ۴۹۱ تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج ۲).
[ کَ ] (اِخ) دهی از دهستان چهاربلوک که در بخش سیمینه رود شهرستان همدان واقع است و ۴۵۰ تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج ۵).
(اِخ) تیره ای از طایفهٔ شهی هفت لنگ بختیاری است و خود دارای شعبی است به شرح زیر: خدر سرخ، خدری، گرگه، باپیر، سیف الدین وند. (جغرافیای سیاسی کیهان ص ۷۳).
[ رَ ] (اِخ) دهی از دهستان کرانی شهرستان بیجار است و ۵۴۰ تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج ۵).
(ترکی-مغولی، اِ) آنکه از جانب مادر هم پادشاه زاده باشد و در لغات ترکی نوشته که شخصی که نسبتش به سلاطین رسد و نسبت دامادی هم داشته باشد و به کاف اول فارسی و کاف دوم عربی به معنی پادشاهی ...