[ ذِ ] (ص مرکب) کم حافظه. بیهوش. (فرهنگ فارسی معین). دیریاب. بلید. کندذهن. کودن. کند. کندفهم. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
لغتنامه دهخدا
[ ذَ / ذُو ] (ص مرکب) بی ذوق. آن که ذوق سلیم ندارد. (فرهنگ فارسی معین). بی ذوق و آن که ذائقه نداشته باشد. (آنندراج): چه غم زین عروس سخن را بتر که بر کورذوقان بود جلوه گر. ظهوری (از آنندرا ...
[ کُ رِ ] (اِخ) یکی از ایالات فرانسه است. و مرکز آن «تول» و شهرهای مهم آن: اوسل و بریو است. این ایالت از سه ولایت و سی بلوک و ۲۸۹ بخش تشکیل یافته و مساحت آن در حدود ۵۸۸۸ متر مربع است و ۲۴ ...
[ کَ وَ زَ / زِ ] (اِ مصغر) اسم فارسی خرنوب شامی است. (فهرست مخزن الادویه). بمعنی کورز است که میوه و بار کبر باشد و کبر رستنیی بود خاردار و خرنوب شامی همان است. کورک. (از برهان). میوه و ب ...
[ ] (اِخ) از ده های فراهان است. (تاریخ قم ص ۱۴۱.)
(اِ مرکب) در تداول عامه، نور اندک. روشنایی کم. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به «کور» و «سو» شود.
[ زَ دَ ] (مص مرکب) نور اندک دادن. با روشنایی ضعیف روشن کردن. (فرهنگ فارسی معین). درخشش پرتوی است ضعیف که از راه دور یا نزدیک به چشم رسد: دیدم از دور چراغی کورسو می زند. دیشب تا صبح چراخ خ ...
[ رُ شِ چَ / چِ ] (اِخ) کورش صغیر. پسر داریوش دوم و پروشات و برادر اردشیر دوم پادشاه هخامنشی است. کورش کوچک فرمانروایی لیدیه را داشت اما بر برادر خویش بشورید و قصد جان او را کرد و اردشیر فرم ...
[ شِ ] (اِخ) حمداللََّه مستوفی در نزهةالقلوب در ذکر عراق عجم آنجا که از بروجرد و خرم آباد سخن می گوید، آرد: کورشت شهر بزرگ بوده و اکنون خراب است. (نزهةالقلوب چ لیدن ص ۷۱). و رجوع به مدخل ب ...
[ شِ ] (اِخ) دهی از دهستان کوهدشت که در بخش طراهان شهرستان خرم آباد واقع است و ۱۸۰ تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج ۶).
[ کُرْ ] (اِخ) یکی از جزایر یونان که ۱۰۵۰۰۰ تن سکنه دارد. مرکز این جزیره هم به همین نام نامیده می شود. این جزیره دارای مناظری زیباست و محصول آن شراب و میوه است. نام قدیمی این جزیره کورسی ...
(ق مرکب) در تداول عامه، بااحتیاط و دست مالیدن به اطراف در تاریکی حرکت کردن. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به کورمال رفتن شود.