[ گَ دی دَ ] (مص مرکب) کور شدن. نابینا شدن: عمی، تعمی؛ کور گردیدن. (منتهی الارب). و رجوع به کور شدن و کور گشتن شود.
لغتنامه دهخدا
(ن مف مرکب، ق مرکب) درآویخته و سخت گرفته از کسی یا جایی چون کوران : او همی گفت و من چو دشنهٔ تیز در کمر کرده دست کورآویز. نظامی (هفت پیکر ص ۱۷۹).
[ بُ ] (اِخ) دهی از دهستان گاودول که در بخش مرکزی شهرستان مراغه واقع است و ۲۴۷ تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج ۴).
[ بُ ] (اِخ) دهی از دهستان قره قویون که در بخش حومهٔ شهرستان ماکو واقع است و ۱۵۰ تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج ۴).
(اِخ) دهی از دهستان انکوت که در بخش گرمی شهرستان اردبیل واقع است و ۸۳۱ تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج ۴).
(فرانسوی، اِ) جریان هوا یا برق. (فرهنگ فارسی معین). - کوران سیاست؛ جریان امور سیاسی. (فرهنگ فارسی معین).
(اِخ) از روستاهای اسفرایین است. (از معجم البلدان). رجوع به کورانی شود.
(اِخ) دهی از دهستان دامین که در بخش مرکزی شهرستان ایرانشهر واقع است و ۱۸۰ تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج ۸).
[ نَ / نِ ] (اِخ) دهی از دهستان برادوست که در بخش صومای شهرستان ارومیه واقع است و ۱۸۶ تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج ۴).
[ ] (ص نسبی) منسوب است به کوران از روستاهای اسفرایین. (از انساب سمعانی). رجوع به کوران شود.
(اِخ) دهی از بخش نیک شهر که در شهرستان چاه بهار واقع است و ۱۵۰ تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج ۸).
(اِخ) ابوالعباس احمدبن عبدالسلام اندلسی (متوفی ۵۹۴ هـ . ق.). از ادباست. او راست: «صفوةالادب و دیوان العرب» بر طریقهٔ حماسهٔ بحتری و ابی تمام. (از اعلام زرکلی).