[ کَ ] (ع مص) افزون شدن. (منتهی الارب) (آنندراج). بسیار شدن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || پیچیدن دستار. (منتهی الاب) (آنندراج). پیچیدن عمامه بر سر و مدور کردن آن. (از اقرب الموارد) | ...
لغتنامه دهخدا
[ کُ وَ ] (ع اِ) جِ کورة، شهرستان و ناحیه و کرانه. (منتهی الارب). جِ کورة. (از اقرب الموارد). جِ کورة، عبارت از شهر و قصبه باشد. (از برهان). جِ کورة، به معنی شهر باشد. (از آنندراج): به ش ...
(اِخ) دهی از دهستان میشه پاره که در بخش کلیبر شهرستان اهر واقع است و ۲۷۷ تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج ۴).
(اِخ) (جبل...) کوهی به اسپانیا. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
(اِخ) کوروس. کورا. از رودهای بزرگ قفقاز است که از کوه حضر در شمال قارص سرچشمه می گیرد و سپس به شمال شرقی و به سوی درهٔ گرجستان جریان پیدا می کند و پس از طی مسافتی از داخل شهر تفلیس می گذر ...
[ کُ وَ رِ دِ لَ ] (اِخ) به همهٔ مناطقی از اعمال بصره گویند که میان میسان تا دریا واقع شده است. (از معجم البلدان).
[ شُ دَ ] (مص مرکب) نابینا شدن. اعمی گشتن. (فرهنگ فارسی معین). از بینایی محروم شدن. حس بینایی را از دست دادن : ز بیدادی پادشاه جهان همه نیکوییها شود در نهان نزاید بهنگام در دشت، گور شود ...
[ شَ / شُو شَ / شُو ] (دو جملهٔ امری) شاطران که پیشاپیش حرم پادشاه پیاده می رفتند، این عبارت را می گفتند؛ یعنی حرم پادشاه می گذرد چشمها بر هم نهید و از جاده به کنار شوید. (یادداشت به خط مر ...
[ رُ پَ ] (ترکیب عطفی، ص مرکب) سخت پشیمان. (فرهنگ فارسی معین). از اتباع، سدمان ندمان. سادم نادم. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به «کور و پشیمان» در ذیل ترکیب های کور شود.
[ رُ کَ ] (ترکیب عطفی، ص مرکب) آن که دیدن و شنیدن نتواند: محارم شاه باید کور و کر باشند یعنی ابراز اسرار شاه نکنند. مثل کسانی که ندیده و نشنیده اند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || کنا ...
[ رُ کَ چَ ] (ترکیب عطفی، ص مرکب) برای چشم نخوردن بچه های خود را، کور و کچل های من می گفتند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به همین کلمه در ذیل ترکیب های کور شود.
[ گَ دَ ] (مص مرکب) کور کردن. نابینا ساختن. و رجوع به کور کردن شود. || انباشتن و مسدود ساختن آبراه چشمه و جز آن : و کاریزها انباشتن و چشمه های آب را کور گردانیدن و دزها و شهرها و دیواره ...