[ ثا رَبْ با ] (اِخ) شهری است [ به عراق ] و به حوالی وی تلهاست از خاکستر و گویند که از آن آتش است که نمرود کرد که ابراهیم پیغمبر را صلی اللََّه علیه و سلم بسوزد. (حدود العالم چ دانشگاه ص ۱ ...
لغتنامه دهخدا
(ترکی-مغولی، اِ) کوچ. رحلت. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به کوچ شود.
(اِخ) دهی از دهستان دیزمار مشگین باختری است که در بخش ورزقان شهرستان اهر واقع است و ۳۹۶ تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج ۴).
[ تَ ] (اِخ) از امرای سلطان محمد خوارزمشاه. (تاریخ جهانگشای جوینی ج ۲ ص ۱۳۱).
(اِخ) دهی از دهستان برادوست است که در بخش صومای شهرستان ارومیه واقع است و ۱۲۱ تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج ۴).
(ع اِ) جِ کوخ. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به کوخ شود.
[ کُ ] (اِخ) کوخالو. دهی از دهستان عباسی که در بخش بستان آباد شهرستان تبریز واقع است و ۲۸۵ تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج ۴).
[ کِ وَ خَ ] (ع اِ) جِ کوخ. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به کوخ شود.
[ ] (اِ) به سریانی کرنب است. (فهرست مخزن الادویه).
[ کَ وُ ] (ص) مخفف کبود است و آن رنگی باشد معروف. (برهان). کبود. (ناظم الاطباء). کبود. کوود. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به کبود شود.
[ کو کَ دَ ] (مص مرکب) کوت کردن. بر روی یکدیگر ریختن تا چون خرمنی یا گنبدی شود. پر کردن بیش از لبهٔ ظرف و عرب نیز این کلمه را گرفته است.(یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به کوت کردن شود ...
[ کَ دَ ] (ع اِ) خاک و جز آن فراهم آورده. (منتهی الارب) (آنندراج). کَود. آنچه انباشته گردد از خاک و جز آن. (از اقرب الموارد). تودهٔ خاک و جز آن. (ناظم الاطباء). ج، اکواد. (منتهی الارب) (ا ...