[ اَ ] (نف مرکب) کوته اندیش و آنکه از عاقبت کار نیندیشد و غافل. (ناظم الاطباء). کوته اندیش. (فرهنگ فارسی معین): هنگام جدال خصم کوتاه اندیش دل بد مکن از شکستن لشکر خویش. ولی دشت بیاضی. و ر ...
لغتنامه دهخدا
[ حَ ] (ص مرکب) کوتاه زبان. (فرهنگ فارسی معین): چه بیجاست در قصهٔ اهل راز ز کوتاه حرفان زبان دراز. ظهوری (از آنندراج).
[ دَ رِ ] (اِخ) دهی از دهستان خزل شهرستان نهاوند است و ۲۶۲ تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج ۵).
[ دَ / دِ ] (ص مرکب) کوتاه بین. کوتاه دید. ج، کوتاه دیدگان. (فرهنگ فارسی معین): من دیده ام که حد مقامات او کجاست آنان ندیده اند که کوتاه دیده اند. خاقانی. کوتاه دیدگان همه راحت طلب کنند ع ...
[ زَ ] (حامص مرکب) حالت و کیفیت کوتاه زبان. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به کوتاه زبان شود. || کم سخنی و نداشتن زبان دراز که موجب آزار دیگران گردد: سیرت و طریقت شمس الاسلام حسکا بابویه، ر ...
[ عُ ] (ص مرکب) که عمرش کوتاه باشد. کوتاه زندگانی. کوته زندگانی. که مدت حیاتش طولانی نباشد: یکایک همی پروریشان به ناز چه کوتاه عمر و چه عمر دراز.فردوسی. و از اینجا گفته اند که عاشقان کوت ...
[ قَ دْ دی ] (حامص مرکب) کوتاه قد بودن. کوتاه بالایی. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به مادهٔ قبل شود.
[ نَ ظَ ] (ص مرکب) شخصی را گویند که از عواقب امور نیندیشد و عاقبت اندیش نباشد و غافل و صاحب غفلت باشد. (برهان) (آنندراج). کسی که عاقبت اندیش نباشد و از عاقبت کار نیندیشد و غافل باشد. (ناظ ...
[ چَ / چِ ] (اِ مرکب) به معنی کوتاه پای است که جانور شبیه گوزن است. (برهان). نام جانور صحرایی که به قامت گوسفند یا کلان تر از آن باشد مانند گوزن. (آنندراج). و رجوع به کوتاه پا و کوته پا و ...
(اِ مرکب) مثل کوتاه پاچه و بعضی به معنی خرگوش گفته اند. (آنندراج): بود به سرپنچهٔ آهوربای دست درازیش به کوتاه پای. امیرخسرو (در تعریف یوز، از آنندراج). از خدنگ وی ارچه در هرجای آهوان می ش ...
[ پَ ] (ص مرکب) کوته پرواز. مرغی که به ارتفاع کم پرواز کند. (فرهنگ فارسی معین): مروت نیست سبقت جستن از کوتاه پروازان وگرنه نامه ام پیش از کبوتر می تواند شد. صائب (از آنندراج).
[ گَ دَ ] (ص مرکب) آنکه گردن وی دراز نباشد. (ناظم الاطباء). آنکه گردن کوتاه دارد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا): رجل هنیع؛ مرد کج قامت یا پست و کوتاه گردن. (منتهی الارب).