(اِ مرکب) مثل کوتاه پاچه و بعضی به معنی خرگوش گفته اند. (آنندراج): بود به سرپنچهٔ آهوربای دست درازیش به کوتاه پای. امیرخسرو (در تعریف یوز، از آنندراج). از خدنگ وی ارچه در هرجای آهوان می ش ...
لغتنامه دهخدا
[ پَ ] (ص مرکب) کوته پرواز. مرغی که به ارتفاع کم پرواز کند. (فرهنگ فارسی معین): مروت نیست سبقت جستن از کوتاه پروازان وگرنه نامه ام پیش از کبوتر می تواند شد. صائب (از آنندراج).
[ گَ دَ ] (ص مرکب) آنکه گردن وی دراز نباشد. (ناظم الاطباء). آنکه گردن کوتاه دارد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا): رجل هنیع؛ مرد کج قامت یا پست و کوتاه گردن. (منتهی الارب).
[ نَ / نِ ] (ص مرکب) تقریباً کوتاه. تا حدی کوتاه : پلی بود قوی پشتوانهای قوی برداشته و پشت آن استوار پوشیده کوتاه گونه. (تاریخ بیهقی). قصه ای است کوتاه گونه حدیث این طغرل، اما نادر است و ...
(حامص) کمی طول، ارتفاع یا عمق. مقابل درازی. کوتهی. (فرهنگ فارسی معین). کم طولی. (ناظم الاطباء). قِصَر. نقیض درازی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا): سر ما و در میخانه که طرف بامش به فلک بر ش ...
[ کُ نَ دَ / دِ ] (نف مرکب) مقصر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به کوتاهی کردن شود.
[ کُتْ زِ ] (اِخ) آوگوست فُن. نویسندهٔ آلمانی (متولد ۱۷۶۱ در وایمار و مقتول به سال ۱۸۱۹ م.) وی مؤلف درام «مردم گریزی و پشیمانی» می باشد. کوتزبو به دست مردی تبعیدی با خنجر کشته شد. (فرهنگ فا ...
[ تَ ] (ترکی -مغولی، اِ) کُتَل. تپه. گردنه. (فرهنگ فارسی معین): از کوتل کیالان که راهی است در نهایت صعوبت... روانه شدند. (عالم آرا ص ۵۰۱ از فرهنگ فارسی معین). و رجوع به کتل شود. || علمی ...
[ تَ ] (ترکی-مغولی، ص مرکب، اِ مرکب) کوتال چی. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به کوتال چی شود.
[ ] (اِخ) شهرکی است [ به ناحیت کرمان ] بر راه رودان از پارس و جای بانعمت. (از حدود العالم).
[ تَ هْ ] (ص) مخفف کوتاه. (آنندراج). کوتاه. (فرهنگ فارسی معین). کم طول. قصیر: زندگانی چه کوته و چه دراز نه به آخر بمرد باید باز؟رودکی. چرا عمر طاووس و درّاج کوته چرا مار و کرکس ...
[ تَ هْ شُ دَ ] (مص مرکب) کوتاه شدن. (فرهنگ فارسی معین). - کوته شدن دست کسی از چیزی؛ بدان دسترس نداشتن : از این راز گر هیچ آگه شود ز چاره مرا دست کوته شود.فردوسی. و رجوع به کوتاه شدن شود. ...