[ کُ هَ / هُ عُ ] (ص مرکب) کهن سال. سالخورده و پیر: به موسی کهن عمر کوته امید سرش کرد چون دست موسی سپید. سعدی (کلیات چ مصفا ص ۲۷۲).
لغتنامه دهخدا
[ کُ هَمْ / هُمْ ] (ص مرکب) شخصی که به سبب کبر سن پوست اندامش به رنگ پوستین شده باشد. (از آنندراج) (فرهنگ فارسی معین): کهن پوستینی درآمد به جنگ چو از ژرف دریا برآید نهنگ. نظامی (از آنند ...
[ کَ کَ رَ ] (اِخ) دهی از بخش سوران است که در شهرستان سراوان واقع است و ۲۰۰ تن سکنه دارد که از طایفهٔ میرمرادزایی هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج ۸).
[ کُ هَ / هُ گَ تَ / تِ ] (ن مف مرکب) سالخورده. پیرشده : این پیر گوژپشت کهن گشته شاخ گل باز از صبا به صنعت باد صبا شده ست. ناصرخسرو (دیوان ص ۵۲). وین کهن گشته گنده پیر گران دلها می چگونه ...
[ ] (اِخ) از طسوج جهرود. (تاریخ قم ص ۱۱۹). رجوع به نزهة القلوب ج ۳ ص ۶۳ و مادهٔ بعد شود.
[ کَ نَ ] (اِخ) دهی از حومهٔ بخش اسکو است که در شهرستان تبریز واقع است و ۱۱۵۱ تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج ۴).
[ کُ نِ ] (اِخ) دهی از دهستان دابو است که در بخش مرکزی شهرستان آمل واقع است و ۲۵۰ تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج ۳).
[ کُ نَ / نِ گَ دَ ] (مص مرکب) کهنه کردن. ازکارافتاده و فرسوده ساختن: ابلاء؛ کهنه گردانیدن. (تاج المصادربیهقی). رجوع به کهنه کردن شود.
[ کُ نَ / نِ گَ دی دَ ] (مص مرکب) کهنه شدن. کهنه گشتن. فرسوده شدن: اکماد؛ کهنه گردیدن جامه. (منتهی الارب). رجوع به کهنه شدن و کهنه گشتن شود.
[ کُ نَ / نِ وو ] (اِخ) شعبه ای است از طایفهٔ ناحیهٔ سراوان از طوایف کرمان و بلوچستان و از ۵۰ خانوار مرکب است. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص ۹۸).
[ کُ نَ / نِ ] (نف مرکب) آنکه جامهٔ کهنه دوزد و وصله زند. مجازاً، مقلد. کهنه پرست. (کلیات شمس چ فروزانفر ج ۷ فرهنگ نوادر لغات): چون مرا جمعی خریدار آمدند کهنه دوزان جمله در کار آمدند.مولوی ...
[ کُ نَ پُ ] (اِخ) دهی از دهستان دهشال است که در بخش آستانهٔ شهرستان لاهیجان واقع است و ۳۵۱ تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج ۲).