[ کُ هْ ها ] (ع اِ) جِ کاهن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). جِ کاهن، به معنی فالگوی. (آنندراج). جِ کاهن. فالگویان. پیشگویان. (فرهنگ فارسی معین): اندروقت سحره و کهان خود ...
لغتنامه دهخدا
[ کَ نَ ] (ع اِمص) فالگویی و غیبگویی. (ناظم الاطباء). کهانة. کاهنی. فالگویی. پیشگویی. (فرهنگ فارسی معین). اخترگویی. اخترشناسی و فالگویی. غیب گویی کردن. از مغیبات خبر دادن. کاهنی. کار کاهن. ( ...
[ کَ هَ ] (ع مص) کَهْب گردیدن. کاهب نعت است از آن. (منتهی الارب). رنگ تیرهٔ مایل به سیاهی پیدا کردن. و کاهب نعت است از آن. (از اقرب الموارد).
[ کُ بَ ] (ع اِ) سپیدی مایل به تیرگی یا سیاهی یا تیرگی که به سیاهی زند، یا رنگی است خاص شتر را. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). تیرگی به سیاهی آمیخته، یا رنگی است خاص شتر را. (از ...
[ کُ بَ / بُ ] (ص مرکب، اِ مرکب) (از: «که» MMM کوه +«بد»، پسوند دارندگی و اتصاف) به معنی کوه نشین . (از حاشیهٔ برهان چ معین). مخفف کوه بود است، یعنی کوه بودنده که عبارت از زاهد و عابد و مر ...
[ کَ بَ / بُ / کُ بَ / بُ ] (ص مرکب، اِ مرکب) آن مرد باشد که زر و سیم پادشاه به وی سپارد چون خازن و قابض. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص ۱۱۲). خزینه دار را گویند، و در بعضی از فرهنگها به معنی صرا ...
[ کُ بَ لَ / لِ ] (ص) ابله و نادان بود. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص ۴۵۹). به معنی کهبل است که بی عقل و ابله و احمق باشد. (برهان). کهبل و احمق و ابله را گویند. (آنندراج): گر نه ای کهبله چرا گشت ...
[ ؟ اَ ] (اِ مرکب) اسم هندی رمان حامض است. (فهرست مخزن الادویه).
[ کِ تَ ] (ص تفضیلی) به معنی کوچکتر باشد، چه «که» به معنی کوچک و خرد باشد. (برهان) (آنندراج). کوچکتر و خردتر. (ناظم الاطباء). اصغر. مقابل مهتر. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا): پس شیرین را ...
[ کُ تُ ] (اِ) درختچه ای است در کارواندر نزدیک خاش و در ارتفاع ۱۴۰۰ گزی یافت شده است. هلو کوهی. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). درختی است از تیرهٔ ساپنداسه ها و از ردهٔ دولپه ایهای جداگلبرگ ...
[ کِ تَ پَ رْ وَ ] (حامص مرکب) کهترنوازی. زیردست نوازی. بنده پروری. حالت و عمل کهترپرور. رجوع به کهترپرور شود.
[ کِ تَ ] (ص عالی) کوچکترین و خردترین. (ناظم الاطباء): ملک صفاتی کاندر ممالک شرفش سپهر گفت که من کهترین عمل دارم. خاقانی. || خردسال ترین. (ناظم الاطباء).