[ کِ هْ ] (ص) به معنی کوچک باشد. (برهان). به معنی کوچک. ضد «مِه» که بزرگ است، و کهین و کهینه و کهتر بر این قیاس و کهان جمع. (آنندراج). مردم خرد و کوچک، مقابل «مه» که مردم بزرگ باشد. ج، کهان ...
لغتنامه دهخدا
[ کِ هْ ] (اِخ) دهی از دهستان بخش مرکزی شهرستان میانه است و ۳۱۵ تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج ۴).
[ کِ ] (اِخ) که و نواحی، از طوایف ناحیهٔ مکران و مرکب از ۳۰۰۰ خانوار است. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص ۱۰۰).
[ کُ هْ زَ دَ ] (مص مرکب) در تداول عامه، سرفهٔ بسیار کردن. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
[ کَ هْ خوا / خا ] (نف مرکب) کاه خوار. که کاه خورد. که خوراک وی کاه باشد چون اسب و استر و دیگر ستوران : ز علم بهرهٔ ما گندم است و بهر تو کاه گمان مبر که چو تو ما ستور که خواریم. ناصرخسرو.
[ کُ هْ نَ وَ ] (نف مرکب) کوه نورد. کوه پیما. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به کوه نورد شود.
[ کُ هْ ] (اِخ) فرهاد را گویند که عاشق شیرین بوده. (برهان) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). رجوع به کوه کوب شود.
[ کَ ] (ص) خجل و شرمنده و منفعل. (فرهنگ جهانگیری) (فرهنگ رشیدی) (از برهان). خجل و شرمنده. (آنندراج): به دست خود که کند با خود این که من کردم کهای توبه ام آخر ز احمقی تا کی؟ نزاری (از فرهنگ ...
[ کَ ] (اِ مرکب) به معنی کهتاب است. (فرهنگ جهانگیری). کهاب و کهتاب، کاه دود که برای بیماری اسبان کنند. (فرهنگ رشیدی). صاحب فرهنگ ناصری گوید که همان کاه دود است که در معالجهٔ اسبان مفید است ...
[ کَ ] (اِخ) قومی از هنود که پالکی یا تخت و امثال آن را بردارد، و فارسیان به تشدید استعمال نمایند. (آنندراج): تا کرده رو بر پالکی کرده ست جا در پالکی بنشسته چون در پالکی نه چرخ کهار آمده. ...
[ کِ ] (ع ص، اِ) جِ کَهْل. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به کهل شود.
[ کِ ] (اِ) جمع «که» است که به معنی کوچکان و خردان باشد. (برهان) (آنندراج): به گرد اندرش روستاها بساخت چو آباد کردش کهان را نشاخت.فردوسی. - کهان و مهان؛ همگی. همهٔ مردم. عموم ناس. قاطبة ...