[ کَ گَ ] (اِ) رستنیی باشد معروف و آن بیشتر در کوهستان روید و کناره های برگ آن خارناک می باشد و آن را پزند و با ماست خورند. قوت باه دهد و عرق را خوشبوی کند و به عربی حرشف و جناح البیش خوا ...
لغتنامه دهخدا
[ کُ گُ ] (اِخ) دهی از دهستان کوکلان است که در بخش مرکزی شهرستان گنبدکاوس واقع است و ۱۶۰ تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج ۳).
[ کَ گَ زِ / زَ ] (اِ مرکب) صمغ کنگر است و آن را کنگری هم می گویند خوردن آن به آسانی قی و استفراغ آورد به عربی صمغ الحرشف و تراب القی خوانند. (برهان) (آنندراج). اسم فارسی صمغ الحرشف است ک ...
[ کَ گَ ] (ص نسبی) منسوب به کنگر. (فرهنگ فارسی معین).
[ کِ گِ ] (اِ) به معنی کنگره است که سازی باشد که هندوان نوازند. (برهان) (آنندراج). کنگره و سازی مر هندیان را. (ناظم الاطباء). زنبوره. و رجوع به زنبوره در همین لغت نامه شود. || نوعی از برب ...
[ ] (اِخ) دهی از دهستان رودبار است که در بخش معلم کلایهٔ شهرستان قزوین واقع است و ۱۶۰ تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج ۶).
[ کِ گَ ] (ترکی -مغولی، اِ) مخفف کنگاش. (غیاث) (آنندراج). رجوع به کنگاش شود.
[ کَ گَ ] (اِخ) دهی از دهستان راستوپی است که در بخش سوادکوه شهرستان شاهی واقع است و ۱۳۰ تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج ۳).
[ کُ گُ ] (اِخ) رودی است در قارهٔ آفریقا که از نواحی «دریاچهٔ بزرگ» سرچشمه می گیرد و «لوآلبا» نامیده می شود. این رود پس از آنکه در مسیر خود قوس بزرگی به وجود می آورد از سمت راست رودهای «او ...
[ کَ نی ی ] (ع ص، اِ) هم کنیت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). هم کنیت. ج، اکنیاء. (مهذب الاسماء). یقال: فلان کنی فلان؛ فلان هم کنیهٔ فلان است یعنی کنیهٔ هر دو یکی است. (ناظم الاطب ...
[ کَ ] (ع ص) سقاء کنیت؛ مشک بسیار آبگیر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
[ ] (ص) رجوع به کیاده شود.